اجزاءلغتنامه دهخدااجزاء. [ اَ ] (ع اِ) ج ِ جزء و جزو. پاره ها. بهره ها. بخش ها : کجا کل آمده باشد چه باشد قیمت اجزا. قطران .شوهر زن را میکشت و میجوشانید و به اجزاء و اعضاء او تزج
اجزاءلغتنامه دهخدااجزاء. [ اِ ] (ع مص ) اجزاء سکین ؛دسته کردن کارد را. (منتهی الارب ). کارد را دسته کردن . (تاج المصادر). || اَجزی کذا عن کذا؛ نائب غیر و کافی کسی شد. (منتهی الار
اجذاءلغتنامه دهخدااجذاء. [ اِ ] (ع مص ) استادن . راست ایستادن . برجای ایستاده شدن : مثل الاُرزة المجذیة علی الأرض ؛ ای الثابتة. (منتهی الارب ). || اجذاء حجر؛ ایستاده کردن و پیش
اجذاعلغتنامه دهخدااجذاع . [ اِ ] (ع مص ) در زندان کردن . (تاج المصادر). بزندان کردن . لغتی است در دال مهمله . (منتهی الارب ). || جذع گردیدن ستور. (منتهی الارب ). دوساله شدن گوسفن
اجزاعلغتنامه دهخدااجزاع . [ اِ ] (ع مص ) ناشکیبا گردانیدن . (منتهی الارب ). بر جزع و زاری داشتن کسی را. || باقی گذاشتن بقیه را: اجزع جذعةً. (منتهی الارب ).
عجزاءلغتنامه دهخداعجزاء.[ ع َ ] (ع ص ) زن کلان سرین . مؤنث ِ اَعْجَز. || (اِخ ) ریگستانی است بلند. || (ص ، اِ)عقاب کوتاه دم . || عقابی که در دم او پر سفید باشد. (اقرب الموارد) (
اجزاء شعرلغتنامه دهخدااجزاء شعر. [ اَ ءِ ش ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) چیزهائی است که شعر از آنها ترکیب میشود و آن هشت است : فاعلن ، فعولن ، مفاعیلن ، مستفعلن ، فاعلاتن ، مفعولات ُ،
چیزی که از چند جزء ناجورساخته شده باشدکلمه ای که اجزاء ان از زبان های مختلف تشکیل شده باشددیکشنری فارسی به عربیهجين
اجراءدیکشنری عربی به فارسیحکم , امر , اجازه , رخصت , حکمي , امري , اندازه , اندازه گرفتن , سنجدين , رويه , پردازه
مکوندیکشنری عربی به فارسیاجزاء , ترکيب کننده , ترکيب دهنده , جزء , جزء ترکيبي , ذرات , داخل شونده , عوامل , عناصر