اجرالغتنامه دهخدااجرا. [ اَ ] (ع اِ) بهرِ. برای ِ: فعلت ُ ذلک من اَجراک َ؛ کردم این کار را ازبهر تو. (منتهی الارب ).
اجرالغتنامه دهخدااجرا. [ اِ ] (از ع ، اِ) اِجْراء. اجری . جری . راتبه . وظیفه . مرسوم . ادرار. و امروز جیره گویند. (حواشی چهارمقاله ص 4). و از آن راتبه و مستمری جنسی خواهند مقابل مواجب ، که معنی راتبه و مستمری نقدی دهد و آن جنس بوده بر خلاف جامگی که نقد بوده
اجرافرهنگ فارسی عمید۱. روا کردن امری؛ عمل کردن کاری طبق برنامۀ قبلی.۲. [قدیمی] راندن.۳. [قدیمی] جاری کردن آب؛ روان ساختن.۴. (اسم) [قدیمی] مقرری سالیانه به مٲموران دیوان و سپاهیان.
حجرالغتنامه دهخداحجرا. [ ح ِ ] (اِخ ) از دهات دمشق است . عده ای بدانجا منسوبند. محمدبن عمربن عبداﷲبن رافعبن عمرو طائی حجراوی از آنجا است . وی از پدرش از جدش روایت دارد، و پسرش یحیی بن عبدالحمید از وی ، و نیز عمروبن عتبةبن عمارةبن یحیی بن عبدالحمیدبن یحیی بن عبدالحمیدبن محمدبن عمروبن عبداﷲبن ر
اجراءلغتنامه دهخدااجراء. [ اَ رَءْ ] (ع ن تف ) جری تر. باجرأت تر.- امثال : اجراء من ذباب ؛ جری تر از مگس ، چه بر بینی شاهان و مژه ٔ شیران نشیند. اجراء من قسورة ؛ باجرأت تر از شیر.اجراء
اجراءلغتنامه دهخدااجراء. [ اِ ] (ع مص ) راندن . (زوزنی ) (تاج المصادر) (منتهی الارب ). براندن . روان کردن . بدوانیدن . || وکیل کردن کسی را. || وکیل فرستادن . || دانه بستن گیاه . (منتهی الارب ). || امضاء. || بابچه شدن سباع . (تاج المصادر). || وظیفه و راتبه مقرر کردن . || گذاردن .
اجراذلغتنامه دهخدااجراذ. [ اَ ] (اِخ ) (اُم ﱡ...) چاهی قدیم در مکه و گفته اند آن با دال مهمله است . (معجم البلدان ).
اجراذلغتنامه دهخدااجراذ. [ اَ ] (اِخ ) (اُم ﱡ...) چاهی قدیم در مکه و گفته اند آن با دال مهمله است . (معجم البلدان ).
ماجرالغتنامه دهخداماجرا. [ ج َ] (ع اِ مرکب ) مرکب است از ما و جری صیغه ٔ ماضی ؛ فارسیان بمعنی سرگذشت و قصه و واقعه آرند. (آنندراج ). سرگذشت و اتفاق و آنچه گذشته باشد. واقعه و حادثه و عارضه و کیفیت و صورت حال و عرض حال . قصه . (ناظم الاطباء). آنچه گذشته باشد و سرگذشت و احوال زمانه ٔ گذشته . (غی
لازم الاجرالغتنامه دهخدالازم الاجرا. [ زِ مُل ْ اِ ] (ع ص مرکب ) (از: لازم + اجراء) که اجراء آن واجب باشد.
کاجرالغتنامه دهخداکاجرا. [ ] (هندی ، اِ) اسم هندی زردک است . (فهرست مخزن الادویه ). و رجوع به کاجر شود.
کافرماجرالغتنامه دهخداکافرماجرا. [ ف ِ / ف َ ج َ ] (ص مرکب ) کسی که حال او مانند حال کافران باشد. (غیاث ). || بی انصاف و ستمگر. رجوع به کافر شود.