احدثدیکشنری عربی به فارسیدر رسيدن , اتفاق افتادن , رخ دادن , روي دادن , رخ دادن اتفاق افتادن , واقع شدن , تصادفا برخوردکردن , پيشامدکردن
اجدارلغتنامه دهخدااجدار. [ اَ ] (اِخ ) (عامِرُالَ ...) پدر قبیله ای است چون جَدَرة [ غدّه و گره گوشت یا آماس در حلق ] داشت . (منتهی الارب ).
honestyدیکشنری انگلیسی به فارسیصادقانه، صداقت، درستکاری، امانت، درستی، دیانت، راستکاری، قدوسیت، جلال، قابلیت امین
جدثلغتنامه دهخداجدث . [ ج َ دَ ] (ع اِ) قبر. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (قطر المحیط). گور بلغت تهامه . (ناظم الاطباء) (دهار). جدف ، به ابدال «ث » به «ف ». (اقرب الموارد). به