اجباریفرهنگ مترادف و متضاد۱. اضطراری، الزامی، جبری، زورکی، زوری، قسری، قهری ۲. اجباراً، جبراً، قهراً ≠ اختیاری
خدمات آزادسازی اجباریforced release by operatorواژههای مصوب فرهنگستانخدماتی که به کاروَر امکان میدهد بدون اجازه خط تماس بین دو مشترک خدمات خاص مرکز تلفن یا بین مشترک خدمات خاص مرکز تلفن و مشترک بیرونی را برای دریافت تماس اضطراری یا هر دلیل دیگر آزاد کند
بیهوازی اجباریobligate anaerobeواژههای مصوب فرهنگستانریزاندامگانی که تنها در نبود اکسیژن میتواند زندگی کند
پسانداز اجباریforced savingواژههای مصوب فرهنگستانوضعیتی اقتصادی که در آن مردم بهدلیل کمبود کالا یا گرانی آن، مبالغ کمتری از درآمد خود را خرج میکنند
رأیدهی اجباریcompulsory voting, compulsory suffrage, mandatory suffrageواژههای مصوب فرهنگستانقانونی در کشورهایی مانند استرالیا و بلژیک که شهروندان واجد شرایط را به رأی دادن در انتخابات ملزم میکند