اجاق کورلغتنامه دهخدااجاق کور. [ اُ ] (ص مرکب ) که فرزند ندارد. بلاعقب . بی خَلف . عقیم . توسعاً، عاقر.
اجاغلغتنامه دهخدااجاغ . [ اُ ] (ترکی ، اِ) اجاق : در گلستان بی تخلف مشربان از بهر طبخ بر کنار جو بهر گامی اجاغی بسته اند. سنجر کاشی .ز شمع بزمش آگه نیست واله لیک می بیندپر پروانه جای هیمه سوزان در اجاغ او.
اجاقلغتنامه دهخدااجاق .[ اُ ] (ترکی ، اِ) اجاغ . دیگدان . دیگ پایه . آتشدان . || دودمان . خاندان . آل . دوده : با اُجاق شاه مردان هرکه خصمی میکندخانه اش را روشنی از خانه روشن کردنست . واله هروی . || دهانه ٔ مبرز. نشیمن مستراح . ||
هزاکلغتنامه دهخداهزاک . [ هَُ / هََ ] (ص ) زشت . || زبون . || ابله و نادان . (برهان ). ابله و نادان که زود فریفته شود. (اسدی ) : که یارد داشت با او خویشتن راست نباید بود مردم را هزاکا. دقیقی .همانا
چراغ کور شدنلغتنامه دهخداچراغ کور شدن . [ چ َ / چ ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از مردن شخصی که از او هیچکس نماند. (آنندراج ) (ناظم الاطباء). کوراجاق شدن . اجاق کور شدن . فرزند نداشتن . فرزند آوردن نتوانستن .
بلاعقبلغتنامه دهخدابلاعقب . [ ب ِ ع َ ق ِ ] (ع ص مرکب ) (از: ب + لا(نفی ) + عقب ) بدون عقب . بدون فرزند. بی فرزند. (فرهنگ فارسی معین ). اجاق کور. بی وارث .- بلاعقب بودن ؛ عاقر بودن . مقطوع النسل بودن . عقیم بودن . عقیمه بودن .
کورلغتنامه دهخداکور. (ص ) اعمی . (ترجمان القرآن ). نابینا را گویند. (برهان ). آدم نابینا. (ناظم الاطباء). آنکه از بینایی محروم است . نابینا.اعمی . مقابل بینا و بصیر. (فرهنگ فارسی معین ). آنکه چشم یا چشمان وی از حلیه ٔ بصر عاری است . آنکه چشمانش نمی بیند یا طبیعتاً و یا با ابتلاء به بیماری .
اجاقلغتنامه دهخدااجاق .[ اُ ] (ترکی ، اِ) اجاغ . دیگدان . دیگ پایه . آتشدان . || دودمان . خاندان . آل . دوده : با اُجاق شاه مردان هرکه خصمی میکندخانه اش را روشنی از خانه روشن کردنست . واله هروی . || دهانه ٔ مبرز. نشیمن مستراح . ||
اجاقفرهنگ فارسی عمید۱. وسیلهای برای پختن غذا که ظرف غذا را روی آن میگذارند.۲. [مجاز] خاندان؛ دودمان.۳. [قدیمی، مجاز] مرشد؛ پیر.۴. [قدیمی، مجاز] صاحب کشف و کرامات.
اجاقhearthواژههای مصوب فرهنگستانپدیداری که از آن برای افروختن و نگهداری آتش برای تولید گرما و پختوپز استفاده میشد
شاه اجاقلغتنامه دهخداشاه اجاق . [ اُ ] (اِخ ) دهی از دهستان بخش حومه ٔ شهرستان بجنورد. دارای 193 تن سکنه . آب آن از چشمه . محصول آن غلات و بنشن است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
دهنه اجاقلغتنامه دهخدادهنه اجاق . [ دَه ْ ن ِ اُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بام بخش صفی آبادشهرستان سبزوار. واقع در 36هزارگزی شمال باختری صفی آباد با 1005 تن سکنه . آب آن از قنات تأمین می شود. راه آن اتومبیل رو. (از فرهنگ جغرافیا
اجاقلغتنامه دهخدااجاق .[ اُ ] (ترکی ، اِ) اجاغ . دیگدان . دیگ پایه . آتشدان . || دودمان . خاندان . آل . دوده : با اُجاق شاه مردان هرکه خصمی میکندخانه اش را روشنی از خانه روشن کردنست . واله هروی . || دهانه ٔ مبرز. نشیمن مستراح . ||
عبداﷲآباد اجاقلغتنامه دهخداعبداﷲآباد اجاق . [ ع َ دُل ْ لا دِ اُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان غار بخش ری شهرستان تهران . واقع در 18هزارگزی جنوب ری و 5هزارگزی خاور راه قم به تهران . ناحیه ای است جلگه ای هوای آن معتدل است . <span class="hl
اجاقفرهنگ فارسی عمید۱. وسیلهای برای پختن غذا که ظرف غذا را روی آن میگذارند.۲. [مجاز] خاندان؛ دودمان.۳. [قدیمی، مجاز] مرشد؛ پیر.۴. [قدیمی، مجاز] صاحب کشف و کرامات.