اثمارلغتنامه دهخدااثمار. [ اِ ] (ع مص ) میوه آوردن درخت . میوه دار شدن . میوه دادن . بارآوردن . میوه دار گشتن . (زوزنی ). || برآمدن میوه . || توانگر شدن . بسیارمال شدن . (تاج الم
اسمارلغتنامه دهخدااسمار. [ اَ ] (ع اِ) ج ِ سَمَر. (دهار). افسانه ها. حکایتها. افسانهای شب . (غیاث ): و بتواریخ و اسمار التفاتی بودی . (کلیله و دمنه ). و بدین خط چون پای ملخ جزوی
اسمارلغتنامه دهخدااسمار. [ اِ ] (اِ) دوائی است که آنرا مورْد گویند و بعربی آس خوانند.بهترین آن خسروانی است . (برهان ) (انجمن آرای ناصری ). درخت مورْد. (مؤید الفضلاء). آس بری است
اصمارلغتنامه دهخدااصمار. [ اَ ] (ع اِ) ج ِ صُمر. لبهای آبجامه و خنور. (از منتهی الارب ). لب آبجامه و خنور و پیاله . (آنندراج ). اصبار. بمعنی کناره و لبه ٔ چیزی . (از اقرب الموارد
اصمارلغتنامه دهخدااصمار. [ اِ] (ع مص ) اصمار شیر؛ سخت ترش شدن آن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). صاموره شدن شیر، وصاموره لبن بسیار ترش است . (از قطر المحیط). |