اثلملغتنامه دهخدااثلم . [ اَ ل َ ] (ع ص ) نعت است از ثَلَم بمعنی شکستن کناره ٔ وادی و رخنه شدن . (منتهی الارب ). وادی کناره شکسته و رخنه شده . || رخنه شده . (تاج المصادر). رخنه
اثلمفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. (ادبی) = ثَلم۲. [قدیمی] رخنهدار؛ رخنهیافته.۳. [قدیمی] شمشیر یا نیزهای که در آن رخنه ایجاد شده باشد.
اسلملغتنامه دهخدااسلم . [ اَ ل َ ] (اِخ ) ابن احمدبن سعیدبن قاضی الجماعة اسلم بن عبدالعزیز، مکنی به ابوالحسن . او راست : کتاب اغانی زریاب .
اسلملغتنامه دهخدااسلم . [ اَ ل َ ] (اِخ ) ابن الحاف بن قضاعة. بروایتی سلمی مادر ابن خزیمة از اجداد رسول (ص ) بنت وی بود. (مجمل التواریخ و القصص ص 228). و رجوع بتاریخ سیستان ص 49
اتلمش قورجینلغتنامه دهخدااتلمش قورجین . [ ] (اِخ ) ازسرداران امیرتیمور گورکان . رجوع به حبط2 ص 141، 149،158، 159، 160،165، 166، 167، 170، 175، 176 شود.
اثاملغتنامه دهخدااثام . [ اَ ] (ع مص )جزا دادن بگناه . (زوزنی ). بزه شمردن بر کسی و جزا دادن بگناه . (تاج المصادر بیهقی ): اثمه اﷲ فی کذا اَثما و اثاما؛ گناهکار شمارد او را خدای
heelدیکشنری انگلیسی به فارسیپاشنه، پاشنه جوراب، عقب، پشت سم، پاهای عقب، ته، پاشنه کف، پاشنه گذاشتن، کج شدن، یک ور شدن، مسلح کردن
ثلمفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. (ادبی) در عروض، حذف «فا»ی «فعولن» بهصورتی که «عولن» بماند و بهجای آن «فعلن» بگذارند و آن را اثلم گویند.۲. [قدیمی] شکستن.۳. [قدیمی] رخنه کردن.۴.[قدیمی] رخ
ثلملغتنامه دهخداثلم . [ ث َ ] (ع مص ) رخنه کردن در. || ترک دادن به . || شکستن کناره ٔ وادی . تثلیم . || بینی بریدن . (غیاث اللغة). || اسقاط فاء فعولن است تا عولن بماند فع لن بج
للغتنامه دهخدال . (حرف ) حرف بیست و هفتم از الفبای فارسی و بیست و سوم از الفبای عربی و دوازدهم از الفبای ابجدی و نام آن لام است و در حساب جُمَّل آن را به سی دارند:لا و لا لب
رلغتنامه دهخدار. (حرف ) حرف دوازدهم از الفبای فارسی و دهم از حروف هجای عرب (ابتث ) و بیستم از حروف ابجد و بحساب جُمَّل آن را به دویست دارند و از حروف مکسوره و زلاقه و مسروری