اثللغتنامه دهخدااثل . [ اَ ] (اِخ ) ذات الاثل ؛ موضعی در بلاد تیم اﷲبن ثعلبة و ایشان را در آنجا با بنی اسد وقعه ای است . (معجم البلدان ).
اثللغتنامه دهخدااثل . [ اَ ] (ع اِ) نوعی از درخت گز را گویند و ثمرآن را گزمازه و بعربی حب الاثل خوانند. و طبیخ آن را اگر با مویز بیاشامند جذام را زایل کند و بخور آن بواسیر را ن
أَثْلَجَ صَدْرَهُدیکشنری عربی به فارسیخوشحالش کرد , دلخوش کرد او را , خشنود ساخت او را , خرسند کرد او را , مسرور کرد او را
اثلةلغتنامه دهخدااثلة. [ اَ ل َ ] (ع اِ) واحد اَثل ،بمعنی درخت شوره گز. || متاع خانه . || خواربار. || ساز و سامان . || بیخ . (منتهی الارب ). || حسب : نحت در اثله ؛ طعن ِ در حسب