اثقللغتنامه دهخدااثقل . [ اَ ق َ ] (ع ن تف ) گران تر. گرانبارتر. ثقیل تر. سنگین تر: قال زیدبن ثابت فواﷲ لنقل جبل من الجبال ماکان اثقل علی َّ من الذی امرنی به . (ابن الندیم ).- ا
اسقللغتنامه دهخدااسقل . [ اِ ق ِ ] (معرب ، اِ) بیونانی نوعی از نرگس است . (آنندراج ). پیاز عنصل . و آن مخفف اسقیل است . رجوع به اِسقیل شود.
اصقللغتنامه دهخدااصقل . [ اَ ق َ ] (ع ن تف ) صیقلی تر: اصفی من الهواء و اشف من البلور و اصقل من وجه المرآة. (رسائل اخوان الصفا).
عسقللغتنامه دهخداعسقل . [ ع َ ق َ ] (ع اِ) یکی عَساقیل . (منتهی الارب ). واحد عَساقل . (از اقرب الموارد). نوعی از سماروغ بزرگ . (آنندراج ). نوعی از کماة است . (فهرست مخزن الادوی
أثْقَلَ کاهِلَهُدیکشنری عربی به فارسیبر دوشش سنگيني کرد , کمرش را شکست , گران آمد براو , آزرد او را , ناراحت کرد او را , خسته کرد او را
اثقبدیکشنری عربی به فارسیخليدن , سپوختن , سوراخ کردن (بانيزه وچيز نوک تيزي) , سفتن , فروکردن (نوک خنجر وغيره) , شکافتن , رسوخ کردن , سوراخ , پنچر , سوراخ کردن , پنچر شدن
اثاللغتنامه دهخدااثال . [ اَ] (اِخ ) ابن لُجَیم . پدر حیّی است و از آن حی ّ است خوله حَنفیّه بنت جعفر مادر محمّدبن علی بن ابیطالب .
اثاللغتنامه دهخدااثال . [ اَ/اُ ] (اِخ ) نام کوهی . || مردی منسوب بدین کوه . || آبی است بنی عبس را یا قلعه ای است ایشان را. (منتهی الارب ). کوهی است بنی عبس را که میان او و میان