اثردیکشنری عربی به فارسیعواقب بعدي , پس ايند , جاي پا , مهر زدن , نشاندن , گذاردن , زدن , منقوش کردن , اثر , اثار مقدس , عتيقه , يادگار , باستاني , نشان , رد پا , مقدار ناچيز , ترسيم ,
اثردیکشنری فارسی به عربیاثر , اثر عليه , اخدود , اشارة , انطباع , بقية , تاثير , ختم , خليع , علامة , کفاءة , مسار , نتيجة , نمو
اثرلغتنامه دهخدااثر. [ اُ ث ُ ] (ع اِ) جوهر شمشیر. || نشان زخم که بعد صحت باقی ماند. || رونق روی . (منتهی الارب ). آب ِ رو.
نمایش تکپردهone-act play, one-act dramaواژههای مصوب فرهنگستاناثر نمایشی کوتاهی که تنها یک پرده دارد
شخصیتcharacterواژههای مصوب فرهنگستانفردی که در یک اثر نمایشی خلق میشود و نقش او را بازیگری ایفا میکند
کمدی 1comedyواژههای مصوب فرهنگستانفیلم یا اثر نمایشی سرگرمکنندهای که عیبها و جنبههای مضحک رسوم و عادات طبقات گوناگون جامعه را برجستهتر مینمایاند متـ . شوخنامه
پِیرنگ اصلیmain plotواژههای مصوب فرهنگستانپِیرنگی که همراه با خردهپِیرنگ در یک اثر نمایشی ی فیلم ساختار و هستۀ اصلی نمایش یا فیلمنامه را شکل میدهد
سهگانه 3trilogyواژههای مصوب فرهنگستان1. در نمایشهای کلاسیک مجموعۀ سه سوگنامۀ جداگانه با درونمایهای واحد 2. مجموعۀ سه اثر نمایشی و توسعاً سه اثر هنری که ازنظر موضوع در ادامۀ یکدیگر باشند