اتمارلغتنامه دهخدااتمار. [ اِ ] (ع مص ) بحد خرما رسیدن رطب . || بار آوردن خرمابن یا بار آن بحد رطب رسیدن . || خرما خورانیدن . خرما دادن . || صاحب و خداوند خرما شدن . بسیارخرما شد
اطمارلغتنامه دهخدااطمار. [ اَ ] (ع اِ) ج ِ طِمر. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (متن اللغة). ج ِ طمر، جامه ٔ کهنه و چادر کهنه ٔ غیرپشمین . (آنندراج ). و رجوع به طمر
اطمارلغتنامه دهخدااطمار. [ اِطْ طِ ] (ع مص ) از پس برجستن بر اسب خود. (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). اطمار بر اسب خویش ؛ از پشت برجستن و سوار شدن بر آن . (از متن اللغة).
اطمارلغتنامه دهخدااطمار.[ اِ ] (ع مص ) برجهانیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || داخل کردن اسب همه ٔ نره ٔ خود را درغلافش . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از متن اللغة).
اضمارلغتنامه دهخدااضمار. [ اِ ] (ع مص ) دردل نهان داشتن چیزی را. (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). اضمار ضمیر در نفس خود؛ نهان داشتن آن را. (از اقرب الموارد). مأخوذ ا
خرمالغتنامه دهخداخرما. [ خ ُ ] (اِ) میوه ٔ درخت خرمابن . (ناظم الاطباء). تمر. تَمْرة . (دهار). نَخل . (یادداشت بخط مؤلف ) : پس پند پذیرفتم و این شعر بگفتم از من بدل خرما بس باش
خداوندلغتنامه دهخداخداوند. [ خ ُ وَ ] (اِخ ) رب . (السامی فی الاسامی ) (مهذب الاسماء). نامی از نام های الهی . خدا. خدای . پروردگار. اﷲتعالی : چون تیغ بدست آری مردم نتوان کشت نزدیک
اضمارلغتنامه دهخدااضمار. [ اِ ] (ع مص ) دردل نهان داشتن چیزی را. (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). اضمار ضمیر در نفس خود؛ نهان داشتن آن را. (از اقرب الموارد). مأخوذ ا