اطفاقلغتنامه دهخدااطفاق . [ اِ ] (ع مص ) به مراد رسانیدن کسی را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). اطفاق خدا کسی را به مرادش ؛ ظفرمند کردن وی را. پیروز کردن او را. (از متن اللغة) (از اقرب الموارد).
ایتفاکلغتنامه دهخداایتفاک . [ ت ِ ] (ع مص ) ائتفاک . دروغ گفتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || منقلب گردیدن : ایتفک البلدة باهلها. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). برگردیدن . (از اقرب الموارد). انقلاب . (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ص 24).<br
اتفاقفرهنگ فارسی عمید۱. حادثه؛ واقعه؛ پیشامد.۲. (اسم مصدر) متحد بودن.۳. (اسم مصدر) داشتن نظر یکسان؛ همفکری.۴. (اسم مصدر) [قدیمی] به وقوع پیوستن؛ حادث شدن.
اتفاقلغتنامه دهخدااتفاق . [ اِت ْ ت ِ ] (ع مص ) با هم یکی شدن . یکی گشتن . || هم پشتی کردن . متفق شدن . || سازواری کردن . با یکدیگر موافقت کردن . (تاج المصادر) (زوزنی ). با هم نزدیک گشتن . موافقت . وفاق . همدستی . همکاری . اتحاد. سازواری . توافق . (زوزنی ). مقابل اختلاف و نفاق <span class="hl"
چیز عجیبفرهنگ فارسی طیفیمقوله: احساسات فردی اعجوبه، شگفتی، نادره، نمونه، بدایع، غرایب، عجایب اتفاق ناگوار، فال بد، پیش بینی چیز شگفت انگیز، پدیده، معجزه، عارضه، وهم عجایب هفتگانه، منظره شخص کارشناس
اتفاقفرهنگ فارسی عمید۱. حادثه؛ واقعه؛ پیشامد.۲. (اسم مصدر) متحد بودن.۳. (اسم مصدر) داشتن نظر یکسان؛ همفکری.۴. (اسم مصدر) [قدیمی] به وقوع پیوستن؛ حادث شدن.
اتفاقلغتنامه دهخدااتفاق . [ اِت ْ ت ِ ] (ع مص ) با هم یکی شدن . یکی گشتن . || هم پشتی کردن . متفق شدن . || سازواری کردن . با یکدیگر موافقت کردن . (تاج المصادر) (زوزنی ). با هم نزدیک گشتن . موافقت . وفاق . همدستی . همکاری . اتحاد. سازواری . توافق . (زوزنی ). مقابل اختلاف و نفاق <span class="hl"
اتفاقدیکشنری فارسی به انگلیسیalliance, chance, circumstance, coincidence, contingent, event, incident, occasion, occurrence, oneness, uncertainty, unity
اتفاقفرهنگ فارسی معین(اِ تِّ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) با هم شدن ، با هم بودن . 2 - (اِمص .) اِجماع . 3 - (اِ.) حادثه ، پیشامد. 4 - تقدیر. 5 - با، به همراهی . ؛ ~آراء بی رأی مخالفی .
هم اتفاقلغتنامه دهخداهم اتفاق . [ هََ اِت ْ ت ِ ] (ص مرکب ) متفق . هم عهد. هم پیمان . (یادداشت مؤلف ) : پرویز هم از پدر بگریخت و به آذربایجان رفت و با مرزبانان آنجا هم اتفاق شد. (ابن بلخی ). با ملوک طوایف هم اتفاق و هم عهد شد. (ابن بلخی ).
اتفاقفرهنگ فارسی عمید۱. حادثه؛ واقعه؛ پیشامد.۲. (اسم مصدر) متحد بودن.۳. (اسم مصدر) داشتن نظر یکسان؛ همفکری.۴. (اسم مصدر) [قدیمی] به وقوع پیوستن؛ حادث شدن.
بالاتفاقلغتنامه دهخدابالاتفاق . [ بِل ْ اِت ْ ت ِ ] (ع ق مرکب ) (از: ب + ال + اتفاق ) همه باهم . بطوراتفاق . متفقاً. (ناظم الاطباء). همگروه . دسته جمع.
بخت و اتفاقلغتنامه دهخدابخت و اتفاق . [ ب َ ت ُ اِت ْ ت ِ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) شانسی . اتفاقی . || منفعت کثیر حاصل شدن بکسی بلاوجه و بی سعی و تلاش چنانچه مال یافتن کسی در زمین یا در اثنای چاه کندیدن ، و فرق در میان بخت و اتفاق آنکه بخت خاص است و اتفاق عام ، اگر یافتن منفعت کثیر است بخت گویند و