همتافتگر فزودـ فرودadd-drop multiplexer, ADMواژههای مصوب فرهنگستانافزارهای که بیتنشانکهایی را از جریان بیت رقمی بیرون میآورد و بیتنشانکهای دیگری را در آن میگنجاند
گلگونه ٔ ادیم آدملغتنامه دهخداگلگونه ٔ ادیم آدم . [ گ ُ ن َ / ن ِ ی ِ اَ م ِ دَ ] (اِخ ) یعنی سرخ کننده ٔ روی آدم که کنایه از حضرت رسالت پناه محمدی صلوات اﷲ علیه باشد. (برهان ) (آنندراج ).
آدمبهدریا! ،هشدار آدمبهدریاman overboardواژههای مصوب فرهنگستانپیام هشداری که در هنگام سقوط فرد از روی شناور به داخل دریا برای کمکرسانی سریع بر روی شناور اعلام میشود
حدملغتنامه دهخداحدم . [ ح َ دَ / ح َ ] (ع مص ) گرم کردن . (تاج المصادر بیهقی ). سوختن آتش . || گرمی سخت . حدم نار؛ سختی احراق آتش و گرمی آن . (منتهی الارب ). سختی گرمای خورشید. (معجم البلدان ). و برای مقایسه ٔ این کلمه با حمد و مدح و ارتباط این ریشه ها که مق
آدملغتنامه دهخداآدم . [ دَ ] (اِ) در تداول امروزی مرادف مردم . آدمی . آدمیان . اِنْس .ناس . || خادم .ج ، آدمها. || (ص ) نیک تربیت شده . مؤدب .- امثال : آدم از کوچکی بزرگ میشود ؛ خضوع و فروتنی سبب بزرگی مردشود. آدم
آدملغتنامه دهخداآدم . [ دَ ] (اِخ ) نخستین پدر آدمیان ، جفت حوّا. (توریة). ابوالبشر. بوالبشر. خلیفةاﷲ. صفی اﷲ. ابوالوری . ابومحمد. معلم الاسماء. ج ، اوادِم : تا جهان بود از سر آدم فرازکس نبود از راه دانش بی نیاز. رودکی .نشیبت فراز
آدملغتنامه دهخداآدم . [ دَ ] (ع ص ) گندم گون . سیاه گونه . سیه چرده . اَسْمَر. || و در آهو، سفیدی که خطهای خاکی رنگ دارد. || اشتر سفید. ج ، اُدْم ، اُدْمان .
سیب باباآدملغتنامه دهخداسیب باباآدم . [ ب ِ دَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) مهره ٔ حلقوم که در گلوی کودکان مراهق برآید و به تازی قردوحه نامند. (از ناظم الاطباء). در کتاب کالبدشناسی هنری تألیف کیهانی ص 188 سیب آدم ضبط شده است .
صحف آدملغتنامه دهخداصحف آدم . [ ص ُ ح ُ ف ِ دَ ] (اِخ ) و آن بیست و یک صحیفه بوده است . (الفهرست ابن الندیم چ مصر ص 33).
گوهر آدملغتنامه دهخداگوهر آدم . [ گ َ / گُو هََ رِ دَ ] (ترکیب اضافی ،اِ مرکب ) ذات و اصل آدم باشد. (آنندراج ). || فرزند آدم را نیز گویند. (آنندراج ) : تو آن خجسته وزیری که تا گه محشرچو تو وزیر نخیزد ز گوهر آدم . <p class="auth
گهر آدملغتنامه دهخداگهر آدم . [ گ ُ هََ رِ دَ ] (ترکیب اضافی ، اِمرکب ) مخفف گوهر آدم . رجوع به ذیل همین کلمه شود.
کف آدملغتنامه دهخداکف آدم . [ ک َ ف ِ دَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) نباتی است بقدر ذرعی و برگ آن مستدیر و بقدر برگ مو و بیخ آن خشبی و ظاهر آن ما بین سیاهی و زردی و باطن آن سرخ و تخم آن از تخم کافشه باریکتر و بعضی آن را بهمن سرخ دانسته اند. (از مخزن الادویه ). و رجوع به همین کتاب و تحفه ٔ حکیم م