اتفاقدیکشنری فارسی به انگلیسیalliance, chance, circumstance, coincidence, contingent, event, incident, occasion, occurrence, oneness, uncertainty, unity
اتفاقفرهنگ مترادف و متضاد۱. ائتلاف، اتحاد، وحدت، همآوازی، همدستی، همدلی، همزبانی، همسخنی، یکدلی ۲. پیشامد، تصادف، تصادم، حادثه، رخداد، رویداد، سانحه، سرگذشت، عارضه، واقعه، وقوع ۳. اجماع
اتفاقفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. حادثه؛ واقعه؛ پیشامد.۲. (اسم مصدر) متحد بودن.۳. (اسم مصدر) داشتن نظر یکسان؛ همفکری.۴. (اسم مصدر) [قدیمی] به وقوع پیوستن؛ حادث شدن.
اتفاقلغتنامه دهخدااتفاق . [ اِت ْ ت ِ ] (ع مص ) با هم یکی شدن . یکی گشتن . || هم پشتی کردن . متفق شدن . || سازواری کردن . با یکدیگر موافقت کردن . (تاج المصادر) (زوزنی ). با هم نز
ساختنلغتنامه دهخداساختن . [ ت َ ] (مص ) بناء. بناکردن . عمارت . عمارت کردن .برآوردن . پی افکندن . بن افکندن . بنیان : دور ماند از سرای خویش و تبارنسری ساخت بر سر کهسار. رودکی .سا
سازشلغتنامه دهخداسازش . [ زِ ] (اِمص ) عمل ساختن .سازگاری . سازواری . حسن سلوک . خوش رفتاری . سازندگی . هماهنگی . توافق . اتفاق و پیوستگی و مواصلت . (ناظم الاطباء). || تساهل . |
عاجز کردنلغتنامه دهخداعاجز کردن . [ ج ِ ک َ دَ ](مص مرکب ) درمانده کردن . ناتوان ساختن : کمالت عاجزم کرد و عجب نیست که تو هم عاجزی اندر کمالت . خاقانی .موران به اتفاق شیر را عاجز کنن
اسطرلابیلغتنامه دهخدااسطرلابی . [ اُ طُ ] (اِخ ) هبةاﷲبن الحسین بن یوسف مکنی به ابوالقاسم معروف ببدیع. یکی از مشهورترین علمای فلک از مردم ایران متولد بغداد. وی باختراع آلات فلکیه و