اتصالدیکشنری عربی به فارسیفراخواني , فراخواننده , ارتباط , مکاتبه , بستگي , اتصال , محل اتصال , تماس , تماس گرفتن , مقاربت , اميزش , مراوده , معامله , داد و ستد , رابطه نامشروع , رابطه ,
اتصالدیکشنری فارسی به انگلیسیconjunction, connection, hitch, interconnection, joint, junction, juncture, linkage, linkup, splice
درلغتنامه دهخدادر. [ دَ ] (حرف اضافه ) ظرفیت را رساند خواه ظرفیت مکانی و خواه زمانی ، و آن یا حسی و واقعی است و یا فرضی و عقلی . کلمه ٔ ارتباطست به معنی درون ، میان ، در میان
بعدلغتنامه دهخدابعد. [ ب ُ ](ع اِ مص ) ضد قرب . دوری . (از اقرب الموارد) (از کشاف اصطلاحات الفنون ) (غیاث ) (واژه های نو فرهنگستان ).- بعداً له ؛ یقال : بعداً له ؛ یعنی دور گر
تاج الدینلغتنامه دهخداتاج الدین . [ جُدْ دی ] (اِخ ) (شیخ ...) ابن زکریابن سلطان هندی نقشبندی ، از بزرگان طریقت نقشبندی . در نامه ٔ دانشوران آمده : شیخ تاج الدین ابن زکریابن سلطان عث
پیوستهلغتنامه دهخداپیوسته . [ پ َ / پ ِ وَ ت َ / ت ِ ] (ن مف ) متصل . ملصق . بهم بسته . بلافصل . بی فاصله ٔ مکانی . پیوندکرده شده . موصول . مرصوص . مربوط. ملتصق . بیکدیگر دوسیده .
اردشیر بابکانلغتنامه دهخدااردشیر بابکان .[ اَ دَ / دِ رِ ب َ ] (اِخ ) مؤسس سلسله ٔ ساسانی . شورش و اختلالی که در آغاز قرن سوم میلادی در ایالت پارس واقع شد انحطاط قدرت اشکانیان را در آن