اتساقلغتنامه دهخدااتساق . [اِت ْ ت ِ ] (ع مص ) راست و تمام شدن . تمام شدن : و چون در تجارب اتساقی حاصل آید وقت رحلت باشد.(کلیله ودمنه ). || فراهم آمدن . || ترتیب . ترتیب دادن . ا
اتساقفرهنگ انتشارات معین(اِ تِّ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) راست و تمام شدن . 2 - فراهم آمدن . 3 - نظم و ترتیب دادن . 4 - (اِمص .) ترتیب ، انتظام .
اتساقفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. نظموترتیب دادن.۲. انتظام یافتن.۳. فراهم آمدن؛ راست و تمام شدن.
اِتِّساْقگویش گنابادی در گویش گنابادی یعنی در یک راستا ، در یک طریق ، وصل کردن و اتصال دو یا چند چیز به هم
انتظاملغتنامه دهخداانتظام . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) درکشیده و راست گردیدن مروارید. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). در رشته فراهم آمدن و اتساق مروارید. (از اقرب الموارد). در رشته کشیدن م
منتجهلغتنامه دهخدامنتجه . [ م ُ ت ِ ج َ ] (ع ص ) تأنیث منتج . نتیجه دهنده : شاعری صناعتی است که شاعر بدان صناعت اتساق مقدمات موهمه کند و التئام قیاسات منتجه . (چهارمقاله ص 42).
متسقلغتنامه دهخدامتسق . [ م ُت ْ ت َ س ِ ] (ع ص ) (از «وس ق ») منتظم و مرتب و دارای نظم و ترتیب . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) : مدتها حال بر