ابیولغتنامه دهخداابیو. [ اَ وْ ] (ص ) آبی . نیلگون . کبود. ازرق . آسمانگون . آسمان جون : نساء شام پس پرده های چرخ شدندلوای روز چو برزد سر از فضای ابیو.آذری .
ابیوردیلغتنامه دهخداابیوردی . [ اَ وَ ] (اِخ ) این نسبت بی قیدی دیگر در دو جا در کشف الظنون آمده است : یکبار در کلمه ٔ ایساغوجی و حاشیه ٔ شرح حسام الدین کاتی بر ایساغوجی ابهری بدو
ابیوردلغتنامه دهخداابیورد. [ اَ وَ ] (اِخ ) یاقوت گوید: ایرانیان در اخبار خویش آرندکه کیکاوس زمینی را بخراسان به اقطاع باوردبن گودرزکرد و او شهری بدانجا بساخت که بنام بانی آن باور
ابیون البطریقلغتنامه دهخداابیون البطریق . [ ] (اِخ ) ابن الندیم گوید او کمی پیش از ظهور اسلام یا کمی پس از آن میزیسته است و او راست : کتاب العمل بالأسطرلاب المسطح . (ابن الندیم ). و در
ابیونلغتنامه دهخداابیون . [ اَ ] (معرب ، اِ) افیون . اپیون . هپیون . مَهاتل . مَهاتُول . تریاک : بریده هوش جهان هیبت تو چون ابیون .رجوع به اپیون و هپیون شود.
ابیوهةلغتنامه دهخداابیوهة. [ اَ هََ ] (اِخ ) قریه ای از صعید مصر به اشمونین . (معجم البلدان ). و آنرا اتنوهه نیز گفته اند.
ابیوردیلغتنامه دهخداابیوردی . [ اَ وَ ] (اِخ ) این نسبت بی قیدی دیگر در دو جا در کشف الظنون آمده است : یکبار در کلمه ٔ ایساغوجی و حاشیه ٔ شرح حسام الدین کاتی بر ایساغوجی ابهری بدو