ابیشهلغتنامه دهخداابیشه . [ اَ ش َ / ش ِ ](ص ) جاسوس . (فرهنگ اسدی ). این کلمه را صاحب برهان انیشه و ایشه نیز ضبط کرده به همین معنی : در کوی تو ابیشه همی گردم ای نگاردزدیده تا مگرت ببینم ببام بر. شهید.<
ابیشهفرهنگ فارسی عمیدبیکار: ◻︎ در کوی تو ابیشه همیگردم ای نگار / دزدیده تا مگرت ببینم به بام بر (شهید بلخی: شاعران بیدیوان: ۳۰).
حبسهلغتنامه دهخداحبسه . [ ح ُ س َ ] (ع اِمص ) بستگی زبان . (مهذب الاسماء). بستگی سخن وقت گفتن : طول الصمت حبسةٌ؛ ای یحبس اللسان عن النطق . || گرفتگی بول . (منتهی الارب ). شاشبند.
ابستهلغتنامه دهخداابسته . [ اَ ب ِ ت َ / ت ِ ] (ص ) جاسوس و چاپلوس . مُنهی . کارآگاه . این کلمه را در فرهنگها انیشه و ایشه و در فرهنگ اسدی ابیشه نیز بهمین معنی ضبط کرده اندو شاهدی برای هیچیک نیاورده اند. تنها در فرهنگ اسدی آمده است : ابیشه ، جاسوس بود. شهید گو
اپیشهلغتنامه دهخدااپیشه . [اَ ش َ / ش ِ ] (ص ) مرکب از ((اَ)) حرف سلب + ((پیشه )) بمعنی شغل و کار و مجموع بمعنی بیکار : در کوی تو اپیشه همی گردم ای نگاردزدیده تا مگرت ببینم به بام بر. شهید.و در لغت
ایشهلغتنامه دهخداایشه . [ ش َ / ش ِ ] (اِ) بیشه و جنگل . (برهان ) (شرفنامه ٔ منیری ) (آنندراج ). || جاسوس . (برهان ) (آنندراج ) (شرفنامه ٔ منیری ) (جهانگیری ) (مؤید الفضلاء). جاسوس کردار : در کوی تو چو ایشه همی کردمی نگاه دزدی
جاسوسلغتنامه دهخداجاسوس . (ع ص ، اِ) جستجوکننده ٔ خبر برای بدی . (منتهی الارب ). شخصی باشد که از ملکی بملک دیگر خبر برد. (برهان ). خبرپرس . (دهار). خبرپرسنده . (مهذب الاسماء). ج ، جواسیس . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء) (برهان ). ابیشه . صاحب سرّ شرّ. (خلاف ناموس ، صاحب سرّ خیر) خبرجوی . خفیه .
دزدیدهلغتنامه دهخدادزدیده . [ دُ دی دَ / دِ ] (ن مف ) دزدیده شده . ربوده شده . سرقت شده . مسروق . (ناظم الاطباء). مسروقة. مستسرق . مسترقه . (یادداشت مرحوم دهخدا) : فرمودند کباب دزدیده خوردن و طمع لقمه ٔ ما نیز کردن . (انیس الطالبین ص <sp
کابیشهلغتنامه دهخداکابیشه . [ ش َ / ش ِ ] (اِ) گل کاجیره را گویند و از آن چیزها رنگ کنند و به عربی عصفر خوانند. (برهان ). رجوع به کاجیره شود. به هندی کسنبه گویند. (آنندراج ).