ابوتحییلغتنامه دهخداابوتحیی . [ اَ ت ِ یا ] (اِخ ) صحابیست . و حضرت رسول صلوات اﷲعلیه چشم او را بچشم دجال تشبیه کرده . || نام دو تن تابعیست .
ابوحکیملغتنامه دهخداابوحکیم . [ اَ ح َ ] (اِخ ) انصاری عمروبن ثعلبةبن وهب بن عدی . صحابی است و غزوه ٔ بدر رادریافته است . و بعضی کنیت او را ابوحکیمه گفته اند.
ابوحکیملغتنامه دهخداابوحکیم . [ اَ ح َ ] (اِخ ) شدادبن سعید شرغی ، ازمردم شرغ ، قریه ای به بخارا. رجوع به شداد... شود.
ابوحکیملغتنامه دهخداابوحکیم . [ اَ ح َ ] (اِخ ) عبداﷲبن ابراهیم بن عبداﷲبن حکیم خبری . ادیب و فقیه و حاسب .شاگرد ابواسحاق شیرازی . او دیوان بحتری و حماسه را شرح کرده و خط نیکو می ن
اسحاقلغتنامه دهخدااسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابویحیی . طبیب نصرانی اندلسی . وی در ایام امیر عبداﷲ شهرت داشت و او پدر یحیی بن اسحاق طبیب اندلسی و وزیرعبدالرحمن ناصر است . (تاریخ الحکما
بطریقلغتنامه دهخدابطریق . [ ب ِ ] (اِخ ) ابویحیی . رجوع به ابویحیی بطریق و تاریخ علوم عقلی در تمدن اسلامی شود.