آبونهلغتنامه دهخداآبونه . [ ن ِ ] (فرانسوی ، ص ، اِ) آبونه شدن روزنامه و مانند آن ؛ از خریداران ماهیانه یا سالیانه ٔ آن گردیدن .
ابونهارلغتنامه دهخداابونهار. [ اَ ن َ ] (اِخ ) الأزدی العوذی . عقبةبن عبدالغافر تابعی . رجوع به عقبةبن عبدالغافر... شود.
ابونهارلغتنامه دهخداابونهار. [ اَ ن َ ] (ع اِ مرکب ) صاحب المرصع گوید: کنیت حباری است و نهار جوجه ٔ حباری باشد.
ابونهشللغتنامه دهخداابونهشل . [ اَ ن َ ش َ ] (اِخ ) لقیطبن زراره ٔ تمیمی ، جوهری . (تاج العروس در ماده ٔ ن هَ ش ل ).
ابونهشللغتنامه دهخداابونهشل . [ اَ ن َ ش َ ] (اِخ ) محدث است . او از ابی وائل و از او عبدالرحمن مسعودی حدیث کند.
آبونهلغتنامه دهخداآبونه . [ ن ِ ] (فرانسوی ، ص ، اِ) آبونه شدن روزنامه و مانند آن ؛ از خریداران ماهیانه یا سالیانه ٔ آن گردیدن .
subscribedدیکشنری انگلیسی به فارسیمشترک شده است، ابونه شدن، تصویب کردن، تصدیق کردن، صحه گذاردن، تقبل کردن
subscribingدیکشنری انگلیسی به فارسیمشترک شدن، ابونه شدن، تصویب کردن، تصدیق کردن، صحه گذاردن، تقبل کردن
ابونهارلغتنامه دهخداابونهار. [ اَ ن َ ] (اِخ ) الأزدی العوذی . عقبةبن عبدالغافر تابعی . رجوع به عقبةبن عبدالغافر... شود.
ابونهارلغتنامه دهخداابونهار. [ اَ ن َ ] (ع اِ مرکب ) صاحب المرصع گوید: کنیت حباری است و نهار جوجه ٔ حباری باشد.
ابونهشللغتنامه دهخداابونهشل . [ اَ ن َ ش َ ] (اِخ ) لقیطبن زراره ٔ تمیمی ، جوهری . (تاج العروس در ماده ٔ ن هَ ش ل ).
ابونهشللغتنامه دهخداابونهشل . [ اَ ن َ ش َ ] (اِخ ) محدث است . او از ابی وائل و از او عبدالرحمن مسعودی حدیث کند.
تل بابونهلغتنامه دهخداتل بابونه . [ ت َ ن ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان چرام است که در بخش کهکیلویه ٔ شهرستان بهبهان واقع است و 300 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
بابونهفرهنگ فارسی عمیدگیاهی علفی و خوشبو با برگهای ریز، شاخههای باریک و گلهای سفید که بعضی از انواع آن مصرف دارویی دارد.⟨ بابونهٴ گاوی: (زیستشناسی) نوعی بابونه با برگهای بریده، معطر، و تلخ که بوتهاش بزرگتر از دیگر انواع آن است.
گل بابونهلغتنامه دهخداگل بابونه . [ گ ُ ل ِ ن َ / ن ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) گلی است بیرونش سفید و اندرونش زرد میباشد و به عربی حب البقر و احداق المرض خوانند. (آنندراج ). و این گل دارای اقسامی است . و رجوع به بابونج و بابونه شود.