ابومعاذلغتنامه دهخداابومعاذ. [ اَ م ُ ] (اِخ ) بکیربن معروف . قاضی مرو و قاضی نیشابور. از روات است .
ابومعاذلغتنامه دهخداابومعاذ. [ اَ م ُ ] (اِخ ) عطأبن ابی میمونه . از روات است و شعبه از او روایت کند.
ابومعاویةلغتنامه دهخداابومعاویة. [ اَ م ُ ی َ ] (اِخ ) الاسود. یکی از زهاد. نام او یمان و نزیل طرطوس است . احمدبن ودیع گوید که ابومعاویه میگفت یاران من همه بهتر از من اند گفتند این چ
ابومعاویةلغتنامه دهخداابومعاویة. [ اَ م ُ ی َ ] (اِخ ) العیشی . رجوع به یزیدبن زریع ابومعاویه ... شود.
شوذبلغتنامه دهخداشوذب . [ ش َ ذَ ] (اِخ ) ابومعاذ. تابعی است . (یادداشت مؤلف ). رجوع به ابومعاذ شوذب شود.
هازبالغتنامه دهخداهازبا. [ زِ ] (ع اِ) ابومعاذ گوید: هازبا نوعی است از ماهی و هیأت او بس خرد بود. و ابوالخیر گوید: در نسخه ٔ سریانی سمک هازبا را ذکر کرده اند و او را به ماهی که
اصحاب تومنیلغتنامه دهخدااصحاب تومنی . [ اَ ب ِ م َ ] (اِخ ) پیروان ابومعاذ تومنی بودند.رجوع به تومنیه و ابومعاذ و ملل و نحل شهرستانی چ مطبعه ٔ حجازی قاهره ج 1 ص 229 و اللباب ج 1 ص 187