ابوعیسیلغتنامه دهخداابوعیسی . [ اَ سا ] (اِخ ) ابن رشید. احمد یا صالح پسر هارون خلیفه . او در حسن صورت بی عدیل وآوازی خوش و در ادب و شعر و موسیقی بهره ای تمام داشت و مأمون را به ا
ابوعیسیلغتنامه دهخداابوعیسی . [ اَ سا ] (اِخ ) احمدبن علی بن یحیی منجم . رجوع به احمد... و رجوع به منجم شود.
ابوعسیبلغتنامه دهخداابوعسیب . [ اَ ع َ ] (اِخ ) مولی رسول اﷲ صلوات اﷲ علیه . صحابی است . و بعضی گفته اند نام او احمر است .
ابوعیینةلغتنامه دهخداابوعیینة. [ اَ ع ُ ی َی ْ ن َ ] (اِخ ) محمدبن ابی عیینه . او را صد ورقه شعر است . (ابن الندیم ).
خباطلغتنامه دهخداخباط.[ خ َب ْ با ] (اِخ ) عیسی بن ابوعیسی خباط. اهل کوفه است و از شعبی و نافع روایت میکند. او در عین حال درزیگر بوده و او را خیاط نیز مینامند و چون گندم می فروخ
اصفهانیلغتنامه دهخدااصفهانی . [ اِ ف َ ] (اِخ ) ابوعیسی اصفهانی جعفربن یعقوب ، ابوعیسی حکیم اصفهانی . او راست : اسفار آدم علیه الصلاةو السلام . تاریخ وفات او معلوم نیست . (از اسماء
اسواریلغتنامه دهخدااسواری . [ اُس ْ ] (اِخ ) ابوعیسی . محدث است ، منسوب به اساورة. (منتهی الارب ). وی ازابوسعید خدری و از او قتاده روایت کند. (سمعانی ).
عرادلغتنامه دهخداعراد. [ ع َرْ را ] (اِخ ) ابوعیسی احمدبن محمدبن موسی البغدادی المعروف به ابن العرادی از اباهمام ولیدبن شجاع و یحیی بن اکثم و جز آنان حدیث شنید و ابوبکر الشافعی