ابوعدنانلغتنامه دهخداابوعدنان . [ اَ ع َ ] (اِخ ) ابن حسنویه بن حسین کرد. چون در سال 369 هَ . ق . حسنویه وفات کرد، عضدالدوله ٔ دیلمی متوجه کردستان شد و پسران حسنویه از در اطاعت و ان
ابوعدنانلغتنامه دهخداابوعدنان . [ اَ ع َ ] (اِخ ) ابوعبدالرحمن عبدالأعلی . و او را وردبن حکیم نیز گویند. او راویه ابی البیداء الرباحی بصری است . و خود شاعر و عالم بلغت است . او راس
ذات السلاسللغتنامه دهخداذات السلاسل . [ تُس ْ س َ س ِ ] (اِخ ) رجوع به ابوعون عبدالملک در همین لغت نامه شود.
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن منجم کاتب ، مکنی به ابوعون ، یکی از خاندان آل ابوالنجم . متکلم و شاعری مترسل . و کتاب التوحید و اقاویل الفلاسفه و کتاب النواحی فی اخ
حریثیلغتنامه دهخداحریثی . [ ح ُ رَ ] (اِخ ) جعفربن عون کوفی ، مکنی به ابوعون است . و منسوب به جد خود جعفربن عمربن حریث مخزومی است . از اعمش و ابوحنیفه و دیگران روایت دارد. و اسحا