ابوعروهلغتنامه دهخداابوعروه . [ اَ ع ُ وَ ] (اِخ )السباع . رجوع به ابوعروه مردی جهوری الصوت ... شود.
ابوعروهلغتنامه دهخداابوعروه . [ اَ ع ُ وَ ] (اِخ )مردی جهوری الصوت که به بلندی صیحه ٔ او مثل زدندی .
ابوعروهلغتنامه دهخداابوعروه . [ اَ ع ُ وَ ] (اِخ ) او از عمروبن شعیب و از او خلف بن غالب روایت کرده است . (الکنی للبخاری ).
ابوعروبهلغتنامه دهخداابوعروبه . [ اَ ع َ ب َ ] (اِخ ) حسین بن مودود حرانی . او حدیث شیوخ را تصنیف می کرد. (ابن الندیم ). وی فقیهی بوده است به حرّان . و در کشف الظنون ، کتاب امالی و
ابوعروبهلغتنامه دهخداابوعروبه . [ اَ ع َ ب َ ] (اِخ ) مهران . از روات حدیث و والد سعید. و سعید از پدر خویش روایت کند.
ابوفروةلغتنامه دهخداابوفروة. [ اَ ف َ وَ ] (اِخ ) الکبیر عروةبن حارث الهمدانی . محدث است و از ابی عمرو الشیبانی و ابن الاحوص و شعبی روایت کند.
ابوفروةلغتنامه دهخداابوفروة. [ اَ ف َ وَ ] (اِخ ) حاتم بن شفیعبن مرثدبن اخت یزیدبن مرثد. از مکحول روایت کند.
جریرلغتنامه دهخداجریر. [ ج َ ] (اِخ ) مکنی به ابوعروة. وی از روات مجهول الحال بود و سلیمان بن بلال از او روایت دارد. (از لسان المیزان ).
قاسملغتنامه دهخداقاسم . [ س ِ ] (اِخ ) ابن مخیمره ، مکنی به ابوعروه . یکی از کسانی است که عمربن عبدالعزیز را اندرز گفته است : موسی بن سلیمان از قاسم بن مخیمره نقل کند که قاسم گو
حرانیلغتنامه دهخداحرانی . [ ح َرْ را ] (اِخ ) حسن بن محمدبن ابی معشر حرانی ، مکنی به ابوعروة. حافظ امام است . او راست : «تاریخ الجزیرة». در ذیحجه ٔ 318 هَ . ق .به نودوشش سالگی در
حرانیلغتنامه دهخداحرانی . [ ح َرْ را ] (اِخ ) سلیمان بن عبداﷲبن محمدبن سلیمان ابی داود، مکنی به ابوایوب . از ابونعیم کوفی روایت کند. و نیز راوی جد خود بود. و ابوعروه ٔ حرانی از و
یحییلغتنامه دهخدایحیی . [ ی َح ْ یا ] (اِخ ) ابن عروةبن زبیربن عوام اسلامی ، مکنی به ابوعروة، از سرشناسان مدینه و دانشمند و عالم علم انساب بود. روایات کمی نیز از او نقل شده . وی