ابوشعیبلغتنامه دهخداابوشعیب . [ اَ ش ُ ع َ ] (اِخ ) براثی . عابدی ساکن براثا و او اول کس است که به براثا منزل گزید و کوخی بدانجا کرد که در آن عبادت خدای کردی . روزی دختری از بزرگان
ابوشعیبلغتنامه دهخداابوشعیب . [ اَ ش ُ ع َ ] (اِخ ) صاحب الطیالسه . تابعی است و شعبه از او روایت کند.
دارزنجیلغتنامه دهخدادارزنجی . [ رَ زَ ] (اِخ ) ابوشعیب صالح بن منصور جراح دارزنجی پیش از سال 300 هَ . ق . یا در حدود آن درگذشته است . رجوع به معجم البلدان شود.
سجاریلغتنامه دهخداسجاری . [ س ِ ] (اِخ ) صالح بن محمد سجاری مکنی به ابوشعیب . وی بشام و مصر و عراق و خراسان سفر کرد. از او ابوالقاسم میمون بن علی المیمونی روایت دارد. مردی زاهد و
چچارلغتنامه دهخداچچار. [ چ َ / چ ِ ] (اِخ ) قریه ای است از قرای بخارا که «سجار» نیز نامیده میشود و ابوشعیب صالح بن محمدبن شعیب چچاری منسوب بدینجاست . (از معجم البلدان یاقوت ج 3