ابن قسلغتنامه دهخداابن قس . [ اِ ن ُ ؟ ] (اِخ ) مسعود بغدادی . از مشاهیر اطبای اسلام . در خدمت مستعصم باﷲ آخرین خلیفه ٔ عباسی میزیست و پس از قتل خلیفه در خانه ٔ خویش انزوا جست و گ
عبنقسلغتنامه دهخداعبنقس . [ ع َ ب َ ق َ ] (ع ص ) مرد بدخوی . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ). || نازک تن . درازبالا از مردان . (اقرب الموارد) (از منتهی الارب ) (آنندراج
ابن قسطنطینلغتنامه دهخداابن قسطنطین . [ اِ ن ُ ؟ ] (اِخ ) عیسی ، مکنی به ابوموسی . یکی از افاضل اطبا. او راست : کتاب البواسیر و عللها و علاجاتها. (ابن الندیم ).
ابن قسیلغتنامه دهخداابن قسی . [ اِ ن ُ ق َ سی ی ] (اِخ ) احمد. یکی از شیوخ متصوفه . او به سال 534 هَ.ق . در اندلس دعوی مهدویت کرد و در 538 بر میرتلا وبعض مواضع دیگر مستولی شد لکن پ
اذن القسیسلغتنامه دهخدااذن القسیس . [ اُ ذُ نُل ْ ق ِس ْ سی ] (ع اِ مرکب )اذن القاضی . رجوع به آذان القسیس و آذان القاضی شود.
ابن قسطنطینلغتنامه دهخداابن قسطنطین . [ اِ ن ُ ؟ ] (اِخ ) عیسی ، مکنی به ابوموسی . یکی از افاضل اطبا. او راست : کتاب البواسیر و عللها و علاجاتها. (ابن الندیم ).
ابن قسیلغتنامه دهخداابن قسی . [ اِ ن ُ ق َ سی ی ] (اِخ ) احمد. یکی از شیوخ متصوفه . او به سال 534 هَ.ق . در اندلس دعوی مهدویت کرد و در 538 بر میرتلا وبعض مواضع دیگر مستولی شد لکن پ
قسطنسیوسلغتنامه دهخداقسطنسیوس . [ ق ُ طَ ] (اِخ ) دوم (317 - 361 م .) ابن قسطنطین کبیر. وی به بدعت آریوس (کاهن اسکندرانی که میگفت کلمه و با جوهر مساوی نیست ) میل کرد و گروهی از آنان
اسحاقلغتنامه دهخدااسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن قسطار. خادم موفق مجاهد عامری و پسرش اقبال الدوله علی . اسحاق از ملت یهود است . او بر طب و منطق و آراء فلاسفه آگاه بود. و قاضی صاعد در
ابوالقاسملغتنامه دهخداابوالقاسم . [ اَ بُل ْ س ِ ] (اِخ ) ابن قسی اندلسی . رجوع به ابن قسی احمد... شود.