ابن بکلارشلغتنامه دهخداابن بکلارش . [ اِ ن ُ ب ِ / ب ُ رِ ] (اِخ ) طبیب یهودی اندلسی . او را نزد بنی هود منزلتی بوده و در مائه ٔپنجم میزیسته . و جدولی در ادویه ٔ مفرده داشته است .
بکار آمدنلغتنامه دهخدابکار آمدن . [ ب ِ م َ دَ ] (مص مرکب ) مفید بودن . فایده داشتن . (ناظم الاطباء). لازم بودن : چنین پاسخ آوردش اسفندیارکه گفتار بیشی نیاید بکار. فردوسی .اگر صد هزا
شبلغتنامه دهخداشب . [ ش َ ] (اِ، ق ) مدت فاصله ٔ از غروب آفتاب تا طلوع صبح صادق . (از فرهنگ نظام ). لیل . (برهان قاطع) (بهار عجم ) (آنندراج ). قرار داشتن قسمتی ازکره ٔ زمین اس
اسپانیالغتنامه دهخدااسپانیا. [ اِ ] (اِخ ) (در لاتینی هسپریا و هیسپانیا و ایبریا ) اِسپانْی . اسپانیول و در نزدعرب اندلس . قسمت اعظم شبه جزیره ای است در گوشه ٔ جنوب غربی اروپا و آن
سراج الدینلغتنامه دهخداسراج الدین . [ س ِ جُدْ دی ] (اِخ ) ابن عبدالملک الاندلسی . از اکابر علم عربیت و لغت بود و بخصوص در تصریف و اشتقاق اعلم بود. شاگردان معروفی مثل ابن بارش و ابن ا
خشک درهلغتنامه دهخداخشک دره . [ خ ُ دَرْ رِ ] (اِخ ) نام ناحیه ای است به بیرون بشم از قسمتهای کلارستاق مازندران . (از مازندران و استرآباد رابینو بخش انگلیسی صفحه ٔ 107). در فرهنگ ج