ابن ابی السرحلغتنامه دهخداابن ابی السرح . [ اِ ن ُ اَ بِس ْ س َ ] (اِخ ) ابوالعباس احمدبن ابی السرح الکاتب . او راست : کتاب العلم و ماجاء فیه و نیز رسائلی .
ابن ابی العلاءلغتنامه دهخداابن ابی العلاء. [ اِ ن ُ اَبِل ْ ع َ ] (اِخ ) رجوع به جرمی ابوعبداﷲ احمد شود.
ابن ابی الوفالغتنامه دهخداابن ابی الوفا. [ اِ ن ُ اَ بِل ْ وَ ] (اِخ ) شرف الدین ابوالطیب احمدبن محمدبن ابی الوفاء موصلی ، شاعر. در خدمت بدرالدین لؤلؤ صاحب موصل میزیست ومداحی خلفا و مل
ابن ابی العقبلغتنامه دهخداابن ابی العقب . [ اِن ُ اَ بِل ْ ع َ ق ِ ] (اِخ ) یحیی بن عبداﷲ. بگفته ٔ اغانی وجودی موهوم است و با وجود این نامش همه جا مشهورو اخبار ملاحم منسوب به او منتشر و
ابن ابی العافیهلغتنامه دهخداابن ابی العافیه . [ اِ ن ُ اَ بِل ْ ی َ ] (اِخ ) موسی . مؤسس دولتی است که چندی در مکناسه از نواحی مغرب اقصی تشکیل یافته از 325 تا 463 هَ .ق . نخستین آنان موسی
ابن ابی العوجاءلغتنامه دهخداابن ابی العوجاء. [ اِ ن ُ اَ بِل ْ ع َ ] (اِخ ) عبدالکریم ، خال معن بن زائده ٔ معروف است . او باطناً از پیروان کیش مانی بود و در سال 155 هَ.ق . والی کوفه او را
ابوالعباسلغتنامه دهخداابوالعباس . [ اَ بُل ْ ع َب ْ با ] (اِخ )احمدبن ابی السرح کاتب . رجوع به ابن ابی السرح شود.
اسحاقلغتنامه دهخدااسحاق . [ اِ] (اِخ ) ابن ابراهیم بن میمون التمیمی الموصلی . مکنی به ابی محمد، و هرگاه که رشید استخفاف او خواستی وی را با کنیت ابوصفوان خواندی . مقام او در علم و
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ](اِخ ) ابن محمدبن اسحاق بن ابراهیم همدانی . مکنی به ابوعبداﷲ و معروف به ابن الفقیه یکی از اهل ادب . محمدبن اسحاق در کتاب خویش ذکر او آورده و گوی
ضیاءالدینلغتنامه دهخداضیاءالدین . [ ئُدْ دی ] (اِخ ) نصراﷲبن محمد جَزَری مکنی به ابوالفتح ، معروف به ابن اثیر. ابن اثیرکنیت سه برادر از دانشمندان ادب و تاریخ و حدیث و جز آن است (رجوع