آبلوجلغتنامه دهخداآبلوج . (اِ) قند مکرر. (تحفه ). قند سفید. و آن را اَبْلوج نیز گویند و اُبْلوج معرب آن است : تا آبلوج همچو تبرزد نشد بطعم تا چون نبات نیست بپیش نظر شکربادا نهاده
ابلوجلغتنامه دهخداابلوج . [ اَ ] (معرب ، اِ) معرب از فارسی آبلوچ . قند سفید یا شکر سفید یا قند سوده یا قند نرم سفید یا قند مطلق و یا شکر مطلق . آبلوج : گفت عطار ای جوان ابلوج من
ابلوکلغتنامه دهخداابلوک . [ اَ ] (ص ) مردم منافق و دورنگ و فضول . (برهان ) : بود از آن جوق قلندر ابلهی مرد ابلوکی رغیبی بی رهی . شاه داعی شیرازی .رجوع به ابلک شود.
ابلونیوس اسکندرانیلغتنامه دهخداابلونیوس اسکندرانی . [ اَ ب ُل ْ ل ُ س ِ اِ ک َ دَ ] (اِخ ) مهندس و منجم یونانی از مردم برغه در بامفیلیا ، ساکن اسکندریه (205 ق . م .)، معاصر بطلمیوس چهارم . او
ابلونیوس رودسیلغتنامه دهخداابلونیوس رودسی . [ اَ ب ُل ْ ل ُ س ِ رُ دِ ] (اِخ ) از مردم اسکندریه ، متولد به سال 276 ق . م . و متوفی به سال 186 ق . م . نام شاعر حماسی و اوصاف سرای معروف متت
آبلوجلغتنامه دهخداآبلوج . (اِ) قند مکرر. (تحفه ). قند سفید. و آن را اَبْلوج نیز گویند و اُبْلوج معرب آن است : تا آبلوج همچو تبرزد نشد بطعم تا چون نبات نیست بپیش نظر شکربادا نهاده
ابلوجلغتنامه دهخداابلوج . [ اَ ] (معرب ، اِ) معرب از فارسی آبلوچ . قند سفید یا شکر سفید یا قند سوده یا قند نرم سفید یا قند مطلق و یا شکر مطلق . آبلوج : گفت عطار ای جوان ابلوج من
ابلوکلغتنامه دهخداابلوک . [ اَ ] (ص ) مردم منافق و دورنگ و فضول . (برهان ) : بود از آن جوق قلندر ابلهی مرد ابلوکی رغیبی بی رهی . شاه داعی شیرازی .رجوع به ابلک شود.