ابشلغتنامه دهخداابش . [ اَ ب َش ش ] (ع ص ) تازه روی . خندان . || آنکه زینت دهد گرداگرد سرا و در خانه ٔ کسی را بطعام و شراب .
عبشلغتنامه دهخداعبش . [ ع َ ] (ع مص ) اصلاح کردن . || ختنه کردن . (اقرب الموارد). || (اِمص ) صلاح . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || صلاح در هر چیزی . (اقرب الموارد): یقال ، الختا
آبش خاتونلغتنامه دهخداآبش خاتون . [ ب ِ ] (اِخ ) دختر اتابک سعدبن ابی بکر از سلغریان . او پس از هلاک سلجوقشاه در 666 هَ . ق . پادشاهی فارس یافت و بمیل هلاکو با منکوتیمور ازدواج کرد،
آبش خاتونلغتنامه دهخداآبش خاتون . [ ب ِ ] (اِخ ) دختر اتابک سعدبن ابی بکر از سلغریان . او پس از هلاک سلجوقشاه در 666 هَ . ق . پادشاهی فارس یافت و بمیل هلاکو با منکوتیمور ازدواج کرد،