خم ابرو ترش شدنلغتنامه دهخداخم ابرو ترش شدن . [ خ َ م ِ اَ ت ُ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) ابرو ترش شدن . (آنندراج ). اخم کردن . ابرو برهم افکندن : حیف آیدم که آن خم ابرو ترش شودبهر نظارگی تو ضبط
ترش کردنلغتنامه دهخداترش کردن . [ ت ُ / ت ُ رُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) چیزی را با چیزی ترش مخلوط کردن . طعم ترش بچیزی دادن . ترشی به طعام آمیختن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). || قوی شدن
ابروفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. (زیستشناسی) خطی از مو که در زیر پیشانی و بالای چشم میروید.۲. (ریاضی) آکلاد.۳. خطی که برای اضافه کردن کلمهای در میان کلمات کشیده میشود. ابرو انداختن: (مص
ابرولغتنامه دهخداابرو. [ اَ ] (اِ) مجموع موی روئیده بر ظاهر استخوان قوسی شکل بالای کاسه ٔ چشم به زیر پیشانی . حاجب . برو : کز موی سرت عزیزتر باشدهرچند فروتر است از او ابرو. ناصر
سرکه فروختنلغتنامه دهخداسرکه فروختن . [ س ِ ک َ / ک ِ ف ُ ت َ ] (مص مرکب ) فروختن سرکه . || کنایه از ترش رویی کردن و روی درهم کشیدن . (برهان ) (رشیدی ). ابرو ترش کردن . (غیاث ) (آنندرا
گوشهلغتنامه دهخداگوشه . [ ش َ / ش ِ ] (اِ) کنار. (ناظم الاطباء). کران . کرانه .طرف . جانب . مقابل میان و وسط. جیزة. خُصم . سِقط. شَفا. عَروض . کُلتة. نُبذة. (منتهی الارب ) : یکی