آبرومنددیکشنری فارسی به انگلیسیdecent, honorable, modest, prestigeful, prestigious, reputable, respectable, salubrious
برومندلغتنامه دهخدابرومند. [ ب َ ] (ص مرکب ) مخفف آبرومند. (فرهنگ فارسی معین ). صاحب آبرو. آبرودار. رجوع به آبرومند شود.
نابرومندلغتنامه دهخدانابرومند. [ ب َ م َ ] (ص مرکب ) زمین بائر. ناآباد. متروک . ویرانه : وگر نابرومند جائی بودوگر ملک بی پر و پائی بود.که ناکشته باشد به گرد جهان زمین فرومایگان و مهان . فردوسی .وگر نابرومند راهی بودوگر بر ز