ابراهیم الصغیرلغتنامه دهخداابراهیم الصغیر. [ اِ مُص ْ ص َ ] (اِخ ) یکی از مذهِّبین مشهور مصاحف . (ابن الندیم ).
ابواسحاق ابراهیم المؤدبلغتنامه دهخداابواسحاق ابراهیم المؤدب . [ اَ اِ اِ مِل ْ م ُ ءَدْ دِ ] (اِخ )از اوست کتاب ناسخ القرآن و منسوخه . (ابن الندیم ).
ابراهیم تاج الدینلغتنامه دهخداابراهیم تاج الدین . [ اِ جُدْ دی ] (اِخ ) از علمای قرن دهم هجری . در اسلامبول و غیر آن بتدریس می پرداخته . شرحی برکتاب مراح در صرف نوشته و نیز حواشی بر تجرید و
ابراهیم بن العربیلغتنامه دهخداابراهیم بن العربی . [ اِ م ِ نِل ْ ع َ رَ ] (اِخ ) در زمان بنی امیه والی یمامه بوده و نسل او مدتها در دیار مذکور حکومت کردند و به آل ابراهیم بن العربی اشتهار دا
ابراهیم بن المحسنلغتنامه دهخداابراهیم بن المحسن . [ اِ م ِ نِل ْ ؟ ] (اِخ ) نام یکی از خوشنویسان معروف در خطعربی ، و او شاگرد اسحاق بن حماد است . (ابن الندیم ).
رمذی الصغیرلغتنامه دهخدارمذی الصغیر. [ ] (اِخ )از علمای لغت و نحو و اسم او احمدبن ابراهیم اللغوی و کنیه ٔ وی ابوالحسن استاد ابوالعباس ثعلب است . از مصنفات وی چیزی بدست نیست . (از الفهر
علی سویدیلغتنامه دهخداعلی سویدی . [ ع َ ی ِ س ُ وَ ] (اِخ ) ابن محمد سعیدبن عبداﷲبن حسین سویدی بغدادی عباسی . مکنی به ابوالمعالی . وی محدث و مورخ و نسابه و متکلم و ادیب و شاعر و نویس
شاهبانکلغتنامه دهخداشاهبانک . [ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) گیاهی است دوایی و آن را به تازی بنفسج الکلاب خوانند و معرب آن شاه بابج است . (برهان قاطع). آن را تس سک نیز گویند و بتازی بنفس
ابوعبیدةلغتنامه دهخداابوعبیدة. [ اَ ع ُ ب َ دَ ] (اِخ ) معمربن مثنی التیمی بالولاء، تیم قریش لاتیم الرباب . نحوی فارسی بصری الملقب به سبخت و بعضی او را مولی بنی عبیداﷲبن معمر التیمی
ابونصرلغتنامه دهخداابونصر. [ اَ ن َ ] (اِخ ) فارابی . ابن ابی اصیبعه در عیون الانباء گوید: محمدبن محمدبن اوزلغبن طرخان . از شهر فاراب است و آن شهریست از بلاد ترک در زمین خراسان و