ابدهلغتنامه دهخداابده . [ اُب ْ ب َ دَ ] (اِخ ) شهری است در اندلس از ناحیه ٔ جیان و معروف است به ابدةالعرب .
آبدهلغتنامه دهخداآبده . [ ب ِ دَ ] (ع ص ، اِ) چیستان . چربک . سخن غریب . مثل . حکایت . بردک . || آن داهیه که بماند یاد کردن آن همیشه . (ربنجنی ). || جانور وحشی . || مرغ که بر جا
ابدحلغتنامه دهخداابدح . [ اَ دَ ] (ع ص ، اِ) فضای فراخ . || مرد درازبالا. || ستور فراخ پهلو. || ابدح و دبیدح ؛ لاش ماش . حکی الاصمعی ان الحجاج قال لجبلة قل لفلان اکلت مال اﷲ بأ
آبدهانلغتنامه دهخداآبدهان . [ دَ ] (ص مرکب ) آنکه سِر نگاه نتواند داشت : آبدهانی است که سخن نگاه نتواند داشت . (نفثةالمصدور، در صفت قلم ).
آبدهی 2hydration 3واژههای مصوب فرهنگستانوارد کردن مولکول آب در یک مولکول دیگر برای تشکیل مولکولی با ساختار جدید