ابداگویش اصفهانی تکیه ای: abadan / aslan طاری: abadâ / aslan طامه ای: abadan طرقی: abadâ کشه ای: abadâ نطنزی: abadan
ابدادیکشنری عربی به فارسیاغاز کردن , اغاز نهادن , شروع کردن , اغاز شدن , هميشه , همواره , هرگز , هيچ , اصلا , درهر صورت , هيچگاه , هيچ وقت , ابدا , حاشا , هرگز ديگر , ديگر ابدا
عبدالغتنامه دهخداعبدا. [ ع َ دُل ْ لاه ] (اِخ ) ابن شداد. رجوع به ابن شداد عزالدین ابوعبداﷲ و نیز به الاعلام زرکلی شود.
پانگ لسلغتنامه دهخداپانگ لس . [ ل ُ ](اِخ ) (دکتر) یکی از قهرمانان کتاب کاندید ولتر و آن تجسم اصل : لیس فی الامکان ابدع مماکان است که به غلط به لیبنیتز نسبت کنند.
راسگویش گنابادی در گویش گنابادی به معنی درست و صحیح ، تولید و ساخت ، ابدع ، سرهم بندی میباشد ، استوار ، محکم ، سفت
حسین مدنیلغتنامه دهخداحسین مدنی .[ ح ُ س َ ن ِ م َ دَ ] (اِخ ) ابن حسن شامی هتاری شافعی فرضی . که در 1130 هَ . ق . درگذشت . او راست : «ابدع ماکان و اجود ما یستفید». (هدیة العارفین ج
مرفولغتنامه دهخدامرفو. [ م َ ف ُوو ] (ع ص ) نعت مفعولی از رَفْو. رجوع به رفو شود. || رفو شده .(ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || نوعی جناس مرکب . رجوع به ابدع البدایع ص 237 و
پروانچیلغتنامه دهخداپروانچی . [ پ َرْ ن َ / ن ِ ] (ص مرکب ) خزانه دار : شاه دشمن گداز دوست نوازآن جهانگیر کو جهاندار است بش یوزآلتون بمن نمود انعام لطف سلطان به بنده بسیار است سیصد