اباریقلغتنامه دهخدااباریق . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ ابریق . ظروف سفالینه و جز آن با لوله و دسته . کوزه ها. و ابریق معرب آبریز است .
ابوالهندیلغتنامه دهخداابوالهندی . [ اَ بُل ْ هَِ دی ی ] (اِخ ) غالب بن عبدالقدوس بن شیث بن ربعی . شاعری مطبوع است . او دولت امویّه و عباسیّه هردو را دریافت . منشاء او سیستان است . و
ابریقلغتنامه دهخداابریق . [ اِ ] (معرب ، اِ) معرب آبری (تاج العروس ) یا آبریز. ظرف سفالین برای شراب : ابریق می مرا شکستی ربّی برمن در عیش من ببستی ربّی . (منسوب به خیام ). || آبد
شلغتنامه دهخداش . (حرف ) حرف شانزدهم از الفبای فارسی و سیزدهم از حروف هجای عرب و بیست و یکم از حروف ابجد و در حساب ترتیبی نماینده ٔ عدد شانزده است و به حساب جُمَّل آن را به س
اغاریقونلغتنامه دهخدااغاریقون . [ اَ ] (اِ) مأخوذ از یونانی غاریقون . (ناظم الاطباء). رجوع به غاریقون شود.