ظَلَّتْفرهنگ واژگان قرآندائماً بود (در عبارت "فَظَلَّتْ أَعْنَاقُهُمْ لَهَا خَاضِعِينَ "کلمه ظلت از ظل است که يکي از افعال ناقصه بوده که اسم و خبر ميگيرد و در اينجا اسمش کلمه اعناقهم و
خاضعلغتنامه دهخداخاضع. [ ض ِ ] (ع ص ) فروتن .(آنندراج ). فروتنی و تواضع کننده . (غیاث اللغات ). منقاد. (مهذب الاسماء). خاشع. افتاده . ج ، خاضعون ، خاضعین : اعناقهم لها خاضعین .
اشرابلغتنامه دهخدااشراب . [ اِ ] (ع مص ) دروغ بربستن بر کسی .یقال : اشربتنی ما لم اَشْرَب ْ؛ یعنی بربستی بر من آنچه نکرده ام . (منتهی الارب ). اشرب بفلان ؛ کذب علیه . (اقرب الموا
حبونیلغتنامه دهخداحبونی . [ ح َ نا ] (اخ ) نام جایی است که ابن یحیی سمهری درباره ٔ آن چنین سروده است : خلیلی لاتستعجلا و تبینابوادی حبونی هل لهن زوال و لاتیأسا من رحمةاﷲ و اسأل
ذوالقرنینلغتنامه دهخداذوالقرنین . [ ذُل ْ ق َ ن َ ] (اِخ ) ابن ابی المظفر حمدان بن ناصرالدوله ابومحمد الحسن بن عبداﷲبن حمدان التغلبی شاعر. مکنی به ابی المطاع وملقب به وجیه الدوله . ا