شمصلغتنامه دهخداشمص . [ ش َ ] (ع مص ) بنرمی و یا بدرشتی راندن ستور را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). بدرشتی راندن ستور را. (اقرب الموارد). || زدن کسی را. (منتهی الا
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ](اِخ ) ابن محمدبن ثوابةبن خالد الکاتب . مکنی به ابوالعباس . محمدبن اسحاق الندیم گوید: او احمدبن محمدبن ثوابةبن یونس ابوالعباس کاتب است . این خان
طبرستانلغتنامه دهخداطبرستان . [ طَ ب َ رِ ] (اِخ ) (از: طبر+ ستان ، مزید مؤخر مکان ) لغتاً بمعنی مکان طبر (تپور) ها. و تپور نام قوم قدیمی ساکن آن ناحیت بوده است . (برهان ). بلادی
اجتلاملغتنامه دهخدااجتلام . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) جَلم . گرفتن گوشت که بر استخوان جزور است : اجتلم الجزور. (منتهی الارب ).