آیفتلغتنامه دهخداآیفت . [ ی َ ] (اِ) حاجت که خواهند : ناسزا را مکن آیفت که آبت بشودبسزاوار کن آیفت که ارجت دارد. دقیقی .ز یزدان خواستن آنجمله آیفت که تا نرسد مر او را هیچ آکفت . زراتشت بهرام .ز حق
آیفتفرهنگ فارسی عمید۱. حاجت؛ نیاز؛ خواهش؛ درخواست: ◻︎ ناسزا را مکن آیفت که آبت بشود / به سزاوار کن آیفت که ارجت دارد (دقیقی: ۹۷).۲. بهره؛ سود.
هفت هفتلغتنامه دهخداهفت هفت . [ هََ هََ / هَُ هَُ ] (اِ صوت ) صدای جرعه جرعه نوشیدن آب ، دم به دم نوشیدن . (یادداشت مؤلف ): ذلج ؛ هفت هفت نوشیدن آب را. (منتهی الارب ).
اینفتلغتنامه دهخدااینفت . [ ن َ ] (اِ) حاجت از کسی خواستن و استدعای مطلبی نمودن . (برهان ) (هفت قلزم ) (آنندراج ). عریضه و استدعا و درخواست . (ناظم الاطباء). اما کلمه مصحف آیفت است . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). رجوع به آیفت شود. || احتیاج و نیاز. (ناظم الاطباء).
ناسزالغتنامه دهخداناسزا. [ س َ ] (ص مرکب ) ناسزاوار. نالایق . فرومایه ، که سزاوار و لایق نباشد. (ناظم الاطباء). ناقابل . نابرازنده . که برازنده و درخور نباشد. نااهل . ناشایسته . غیرمستحق . نالایق : تا اگر همه ولایتها بشود این یکی به دست شما بماندو به دست غربا و ناسزاآن
ارجلغتنامه دهخداارج . [ اَ ] (اِ) ارز. ارزش . (برهان ). اخش . بها. (برهان ). قیمت . (اوبهی ) (برهان ) : زمانه بمردم شد آراسته وزو ارج گیرد همی خواسته . فردوسی .بهر جای زر را فشاند همی که او ارج زر را نداند همی . <p class="
حاجتلغتنامه دهخداحاجت . [ ج َ ] (ع اِ) صاحب کشاف اصطلاحات الفنون گوید:در مجمع السلوک آمده است : ضرورت مقداری را گویند که آدمی بی آن بقا نیابد و آن را حقوق نفس نیز گویند وحاجت ، مقداری را گویند که آدمی بی آن بقا یابد معهذا بدان محتاج شود، چون جامه ٔ دوم بالای پیراهن و نعلین در پای . و فضول ، آ