آکنشفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. عمل آکندن.۲. آنچه درون چیزی را با آن پر کنند؛ آکنه: ◻︎ چون راست بُوَد خوب نماید سخن / در خوب جامه خوب شود آکنش (ناصرخسرو: ۴۴۱).
آکنشلغتنامه دهخداآکنش . [ ک َ ن ِ ] (اِمص ) اسم مصدر و عمل آکندن . || (اِ) آکنه . حشو : چون راست بود خوب نماید سخن در خوب جامه خوب شود آکنش . ناصرخسرو.آن طبع را که علم و سخاوت ش
آکنشفرهنگ انتشارات معین(کَ نِ) ( اِ.) آن چه که با آن درون چیزی را پر کنند. پشم یا پنبه که درون لحاف یا تشک یا جامه کنند. آکنه نیز گویند.
آکنش گرلغتنامه دهخداآکنش گر. [ ک َ ن ِ گ َ ] (ص مرکب ) آنکه شغلش آکندن جامه به آکنه و حشو است . محشّی .
آکنش گرلغتنامه دهخداآکنش گر. [ ک َ ن ِ گ َ ] (ص مرکب ) آنکه شغلش آکندن جامه به آکنه و حشو است . محشّی .
اشلغتنامه دهخدااش .[ اِ/ -ِش ْ ] (پسوند) -ِش . علامت اسم مصدر که غالباًپس از ریشه ٔ فعل که بیشتر با مفرد امر حاضر یکی است ، درآید: پرورش ، پرستش ، روش ، آکنش ، افزایش ، کاهش ،
آکنهفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهآنچه با آن درون چیزی را پر کنند؛ پشم یا پنبه که درون لحاف یا تشک یا جامه کنند؛ آکنش؛ آگنش: ◻︎ شد زمستان و زِ جودت بنهای میخواهم / ابره و آستر و آکنهای میخوا
آکندنیلغتنامه دهخداآکندنی . [ ک َ دَ ] (ص لیاقت ، اِ) آگندنی . آکَنه . آکَنش . حَشو : ز پوشیدنی هم ز افکندنی ز گستردنی هم ز آکندنی . فردوسی .ز پوشیدنی هم ز آکندنی ز هر سو بیاورد آ