چهکندلغتنامه دهخداچهکند. [ چ َ ک َ ](اِخ ) دهی است از دهستان گل فریز بخش خوسف شهرستان بیرجند. در 40هزارگزی جنوب خاوری بیرجند و 6 هزارگزی جنوب باختری گل دره واقع و معتدل است و 262 تن سکنه دارد.
چهکندلغتنامه دهخداچهکند. [ چ َ ک َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان شهاباد بخش حومه ٔ شهرستان بیرجند. در 6 هزارگزی جنوب باختری بیرجند واقع است . جلگه و معتدل است . 286 تن سکنه دارد. از قنات آبیاری میشود. محصولش غلات ، ابریشم و میوه
چهکندلغتنامه دهخداچهکند. [ چ َ ک َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان عربخانه ٔ بخش شوسف شهرستان بیرجند. در 100هزارگزی شمال باختری بیرجند سر راه مالرو عمومی شوسف واقع است ، دامنه و گرمسیر است و 220 تن سکنه دارد از قنات آبیاری میشود مح
آکندلغتنامه دهخداآکند. [ ک َ ] (ن مف مرخم ) مخفف آکنده ، در کلمات مرکبه چون پشم آکند، جوزآکند، قزآکند، کژآکند، سحرآکند، سیم آکند : نشان پشت من است آن دو زلف مشک آگین نشان جان من است آن دو چشم سحرآکند. رودکی .هزاران گوی سیم آکند گرد
یاکندلغتنامه دهخدایاکند. [ ک َ] (اِ) یاقوت . (آنندراج ). سنگ قیمتی ، این لفظ را تازیان تازیکانیده [یعنی معرب ساخته ] یاقوت گفته اند. (ناظم الاطباء) : کجا تو باشی گردند بیخبر خوبان جَمَست را چه خطر هرکجا بود یاکند. شاکر بخارایی (از آنندراج )
آکندلغتنامه دهخداآکند. [ ک َ ] (ن مف مرخم ) مخفف آکنده ، در کلمات مرکبه چون پشم آکند، جوزآکند، قزآکند، کژآکند، سحرآکند، سیم آکند : نشان پشت من است آن دو زلف مشک آگین نشان جان من است آن دو چشم سحرآکند. رودکی .هزاران گوی سیم آکند گرد
آکندفرهنگ فارسی عمید۱. = آکندن۲. آکنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): پشمآ کند، کژآکند، ◻︎ بر بستر غم خفت حسود تو چنان زار / کش تن شود از بار قزاکند شکسته (سوزنی: ۳۳۶).
آکندfillواژههای مصوب فرهنگستاننهشتهای که در پدیداری چون حفره یا گودال بهطور طبیعی یا به دست انسان انباشته شده است
پیه آکندلغتنامه دهخداپیه آکند. [ ک َ ] (ن مف مرکب ) پرپیه . پیه دار. پیه ناک . || لقمه های نان که درون آن چربو کنند. مشحم : مرتن ، ترتین ؛ پیه آکنده کردن . (تاج المصادر بیهقی ).
حشوآکندلغتنامه دهخداحشوآکند. [ ح َش ْوْ ک َ ] (اِ مرکب ) جغبوت . آکنه . || بالش و جامه و مانند آن که پنبه یا پشم و جز آن در میان دارد. حشوآگین .
شکرآکندلغتنامه دهخداشکرآکند. [ ش َ ک َ / ش َک ْ ک َ ک َ ] (ن مف مرکب ) پر از شکر. پر از شیرینی . سخت شیرین : بر لعل و شکر خند که نرخ شکر و لعل کردی به دو لعل شکرآکند شکسته . سوزنی .و رجوع به شکرآلود و
گوشت آکندلغتنامه دهخداگوشت آکند. [ ک َ ] (اِ مرکب ) آکنده به گوشت . لقمه های نان که در میان آن گوشت نهند. ملحم . عصیب . (یادداشت مؤلف ). گوشت آگند.
کج آکندلغتنامه دهخداکج آکند. [ ک َ ک َ ] (اِ مرکب ) آکنده به کج که نوعی ابریشم کم بهاست . کج آگند. || جامه ای را گویند که میانش را به کج پر کرده باشند و آن را روز جنگ بپوشند. (فرهنگ جهانگیری ). کج آغند. کج آگند. قژاگند. رجوع به کج آغند و کج آگند شود.