آکندهفرهنگ مترادف و متضاد۱. انباشته، پر، سرشار، لبالب، لبریز، مالامال، مشحون، ممتلی، مملو ۲. آخور، اصطبل، طویله ۳. سمین، فربه ≠ خالی
آکندهلغتنامه دهخداآکنده . [ ک َ / ک ُ دَ / دِ ] (اِ) جایگاه ستور. آخور. آخُر. اصطبل . پاگاه . پایگاه . طویله : روز به آکنده شدم یافتم آخُرچون پاتله ٔ سفلگان . ابوالعباس .چراگاه ا
آکندهلغتنامه دهخداآکنده . [ ک َ دَ / دِ ] (ن مف ) پُر. انباشته . مملو. ممتلی . مکتنز. مشحون . مُختزَن : بایوان یکی گنج بودش [ فرنگیس را ] نهان نبد زآن کسی آگه اندر جهان یکی گنج آ
آکندهفرهنگ انتشارات معین(کَ دِ) (ص مف .) 1 - انباشته ، پر. 2 - میان از چیزی پُر شده . 3 - پوشیده ، مخفی . 4 - دفن شده . 5 - منقش .
باللغتنامه دهخدابال . (اِ) از انسان و حیوانات چرنده از کتف بود تا سر ناخن دست و بعضی گفته اند از شانه تا آرنج که مرفق باشد. (برهان قاطع). به لهجه ٔ طبری بال بمعنی دست ، در مازن
آکندهلغتنامه دهخداآکنده . [ ک َ دَ / دِ ] (ن مف ) پُر. انباشته . مملو. ممتلی . مکتنز. مشحون . مُختزَن : بایوان یکی گنج بودش [ فرنگیس را ] نهان نبد زآن کسی آگه اندر جهان یکی گنج آ
یاللغتنامه دهخدایال . (اِ) گردن باشد. (لغت فرس اسدی ). به معنی گردن باشد مطلقاً، اعم از گردن انسان و حیوان دیگر و به عربی عنق گویند. (برهان ). گردن . (آنندراج ). عنق . (غیاث ال
فربیلغتنامه دهخدافربی . [ ف َ ] (ص ) به معنی فربه باشدکه در مقابل لاغر است . (برهان ). از اوستا تروپیثوه ، پهلوی فرپیه ، هندی باستان پراپیتو ، وخی فربی ، سریکلی فربه ، در اوراق
لاغرلغتنامه دهخدالاغر. [ غ َ ] (ص ) مقابل فربه . نزار. باریک . باریک اندام . اَعجف . بات ّ. ابضع. تاک ّ. خجیف . خاسف . خل ّ. رجیع. دانق . رزیح . زک ّ. ساهمة. (شتر...) سودالبطون