حکش عکشلغتنامه دهخداحکش عکش . [ ح َ ک ِ ع َ ک ِ ] (ع از اتباع ) مرددرافتاده ٔ در دشمن و پیچیده ٔ بروی . (منتهی الارب ).
آکیشلغتنامه دهخداآکیش . کیش . گویند آهنج بود یعنی باز کردن و هنج نیز گویند (کذا). (فرهنگ اسدی ، خطی ) : توشه ٔ خویش زود از او بربای پیش کآیدْت مرگ پای آکیش . رودکی (از فرهنگ اسدی ، خطی ).چنگ در چیزی زده . درازکرده . (برهان ). و رجو
هقزلغتنامه دهخداهقز. [ هَِ / هََ ] (ع اِ) قهز، که نوعی از جامه باشد پشمی سرخ یا سپید وگاهی ابریشم در آن آمیزند. (از منتهی الارب ). صورتی از کلمه ٔ قهر (با راء مهمله ) است . (اقرب الموارد).
آکشانیدنلغتنامه دهخداآکشانیدن . [ دَ ] (مص ) در حاشیه ٔ فرهنگ اسدی (خطی ) که در 766 هَ .ق . کتابت شده بنام قریح [ شاید: قریعالدهر ] این بیت ضبط شده است (و این حاشیه ٔ ظاهراً تحفةالاحباب حافظ اوبهی است ) : عبدای توام مریز مر عبدا را
آکشانیدنلغتنامه دهخداآکشانیدن . [ دَ ] (مص ) در حاشیه ٔ فرهنگ اسدی (خطی ) که در 766 هَ .ق . کتابت شده بنام قریح [ شاید: قریعالدهر ] این بیت ضبط شده است (و این حاشیه ٔ ظاهراً تحفةالاحباب حافظ اوبهی است ) : عبدای توام مریز مر عبدا را