عکسدیکشنری عربی به فارسیوارونه , معکوس , معکوس کننده , پشت (سکه) , بدبختي , شکست , وارونه کردن , برگرداندن , پشت و رو کردن , نقض کردن , واژگون کردن
عکسلغتنامه دهخداعکس . [ ع َ ] (ع مص ) باشگونه کردن و گردانیدن لفظ و سخن و جز آن . (از منتهی الارب ).بازگونه کردن . (دهار). واشگونه کردن . (المصادر زوزنی ). مقلوب کردن سخن . (از
اکس لاشاپللغتنامه دهخدااکس لاشاپل . [ اِ پ ِ ] (اِخ ) آخِن . شهری است در آلمان در ناحیه ٔ وستفالی ، مرکز صنایع نساجی و ماشین سازی و دارای 159000 تن جمعیت . (فرهنگ فارسی معین ).
اکس لاشاپللغتنامه دهخدااکس لاشاپل . [ اِ پ ِ ] (اِخ ) آخِن . شهری است در آلمان در ناحیه ٔ وستفالی ، مرکز صنایع نساجی و ماشین سازی و دارای 159000 تن جمعیت . (فرهنگ فارسی معین ).
اکستلغتنامه دهخدااکست . [ اَ ک َ ] (اِخ ) ستاره ٔ سهیل را نامند. (هفت قلزم ) (برهان ). رجوع به سهیل و اگست شود.
اکسیلغتنامه دهخدااکسی . [ اَ سا ] (ع ن تف ) فلان ٌ اکسی من فلان ؛ فلان از فلان بیشتر است در لباس پوشیدن و لباس بخشیدن . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). پوشیده ت