آکاللغتنامه دهخداآکال . (ع اِ) مهتران قوم .- آکال الملوک ؛ مآکِل پادشاهان .- آکال جُند ؛ ارزاق لشکر.- ذووالاَّکال ؛ رؤسای قبائل جاهلیت که از غنیمت چهاریک (مِرْباع ) برگرفتندی .
حیقاللغتنامه دهخداحیقال . (ع مص ) حوقلة. حوقال . بازماندن پیر از جماع بسبب پیری . (منتهی الارب ) (آنندراج ) : یا قوم قد حوقلت او دنوت و بعد حیقال الرجال موت .رجوع به حوقلة و حوقال شود.
اکاللغتنامه دهخدااکال . [ اُ ] (ع مص ) خوردن بعضی مر بعضی را. (ناظم الاطباء). || اَکْلَة. (از اقرب الموارد). و رجوع به اکله و اَکال . شود. || اَکال . (از اقرب الموارد). و رجوع به سه معنی اخیر اَکال شود.
اکاللغتنامه دهخدااکال . [ اَک ْ کا ] (ع ص ) خورنده و قاضم . (ناظم الاطباء). بسیارخورنده . (آنندراج ) (غیاث اللغات ). پرخور. سخت خورنده . بسیارخوار. (یادداشت مؤلف ). بسیارخوار. ج ، اکالون . (مهذب الاسماء):باز خاک آمد شد اکال بشرچون جدا شد از بشر روح و بصر. مولوی
بشیر مغافریلغتنامه دهخدابشیر مغافری . [ ب َ م ف ؟ ] (اِخ ) رجوع به بشیربن اکال و بشیربن سعدبن نعمان و الاصابة ج 1 ص 166 شود.