امیر دادلغتنامه دهخداامیر داد. [ اَ رِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کسی که اجرای اوامر شاه در روز مظالم و یا تصدی امور مظالم بعهده ٔ او بود. (فرهنگ فارسی معین ). رئیس عدلیه . قاضی الق
آژیرفرهنگ مترادف و متضاد۱. اعلامخطر، بانگ، زنگخطر، هشدار ۲. آگاه، دانا ۳. پرتوان، زورمند، قوی ۴. محتاط، محترز
اژیرلغتنامه دهخدااژیر. [ اَ ] (ص ) هوشمند. زیرک . فطن . عاقل . (برهان ). دانا. || پرهیزکار. (برهان ). رجوع به آژیر شود.
آژیر کشیدنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اختیار آتی آژیر کشیدن، هشدار دادن، آگاهانیدن، بوق زدن مضطربکردن، متوحشساختن، هراسان کردن، ترساندن، اعلان کردن
علامت دادنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: رسانۀ ارتباط . وسیلۀ انتقال اندیشه دادن، باعلامت ابلاغ کردن، اطلاع دادن، آژیر کشیدن
رها کردنلغتنامه دهخدارها کردن . [ رَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) آزاد کردن . خلاص کردن . نجات دادن . واکردن . (ناظم الاطباء) : به دو بوسه رها کن این دل از گرم و خباک تا به منت احسان باشد اح
ارعابفرهنگ فارسی طیفیمقوله: احساسات فردی تخویف، مرعوبکردن، تشر، ابهت، هیبت، ترساندن، بیم دادن، بازداشتن، تهدید، اخطار، مجازات چیز مرعوبکننده: نهیب، فریاد، آژیر ◄ صدای بلند، علامت خ
آژدنلغتنامه دهخداآژدن . [ ژْ / ژَ / ژِ دَ ] (مص ) آجدن . آجیدن . آجیده کردن . نکنده کردن . آزدن . آزیدن . آژیدن . برجستگی هائی بر روی جامه یا کف برون سوی گیوه و امثال آن با نخ ا