آژدنلغتنامه دهخداآژدن . [ ژْ / ژَ / ژِ دَ ] (مص ) آجدن . آجیدن . آجیده کردن . نکنده کردن . آزدن . آزیدن . آژیدن . برجستگی هائی بر روی جامه یا کف برون سوی گیوه و امثال آن با نخ ا
آژدنفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. = آجیدن: ◻︎ میندیش ازآن کآن نشاید بُدَن / که نتوانی آهن به آب آژدن (فردوسی۲: ۲۳۱۴).۲. [مجاز] = آزردن: ◻︎ زبان را نگهدار باید بُدَن / نباید زبان را به زهر آژد
ژدنلغتنامه دهخداژدن . [ ژِ دَ ] (مص ) مخفف آژدن : بنزدیک آن گرگ باید شدن همه چرم او را به پیکان ژدن . فردوسی (از جهانگیری ).(در لغت نامه ٔ ولف این کلمه نیامده و ظاهراً اصل آن ،
آزیدنلغتنامه دهخداآزیدن . [ دَ ] (مص ) آژدن . آژیدن . آجدن . آجیدن . || رنگ کردن . و بدین معنی شاید مصحف رزیدن باشد. || آزار دادن . آزردن . (برهان ).