آچمزلغتنامه دهخداآچمز. [ م َ] (ترکی ، ص ) (ظ. از ترکی ِ آچلمز به معنی باز نمی شود) مهره ای که اگر آن را برگیرند شاه شطرنج زده شود.
آچمزفرهنگ انتشارات معین(مَ) [ تر. ] ( اِ.)اصطلاحی است درشطرنج ، و حالت مهره ای که اگر آن را از جوار شاه بردارند، شاه کیش می شود.
آچمزفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهدر شطرنج، حالت مهرهای که هرگاه آن را از برابر شاه بردارند شاه در حال کیش واقع شود بنابراین نمیتوان آن را حرکت داد.
احمزلغتنامه دهخدااحمز. [ اَ م َ ](ع ن تف ) استوارتر. قوی تر. اشدّ. اشق . اقوی . امتن . وبدین معنی است حدیث ابن عباس : افضل الاعمال احمزها، وبروایتی افضل العبادات احمزها؛ ای اشقّ
جُفْ گیرگویش گنابادی در گویش گنابادی یعنی آچمز ، گیر کردن در وضعیتی که در آن چاره سخت یافت میشود یا کلا یافت نمیشود ، بیچاره شدن
جفگیرواژهنامه آزاد(گنابادی) جُفْ گیر؛ آچمز، گیر کردن در وضعیتی که در آن چاره سخت یافت می شود یا کلاً چاره ای ندارد، بیچاره شدن.
متوقف کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: تغییر ف کردن، ایست دادن، راه رابستن آچمز کردن جلوگیری کردن، نگاه داشتن، بازداشتن وقفه ایجاد کردن ◄ متوقف کردن ازحرکت بازداشتن، متوقف کردن
غیرممکن کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مبانی استدلال مکن کردن، محروم کردن، بیرون کردن اجازه ندادن، آچمز کردن، قدغن کردن
مانع شدنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: تضاد در عمل (اختیار فردی) ممانعت کردن، سنگانداختن، مداخله کردن، چوب لای چرخ کسی یا کاری گذاشتن، آچمز کردن، گیر دادن، پیلهکردن مسدود کردن، مانع فراهم کردن