آویزانلغتنامه دهخداآویزان . (نف ، ق ) در حال آویختگی . || آویخته . معلق . آونگ . آون . دروا. آونگان . دلنگان .- آویزان کردن ؛ آویختن . تعلیق . || جنگ و گریز کنان . گریز و آویز کنان : غوریان دررمیدند و هزیمت شدند وآویزان میرفتند تا ده . (ت
اوجانلغتنامه دهخدااوجان . (اِخ ) دهی است از دهستان شاخنات بخش درمیان شهرستان بیرجند دارای 565 تن سکنه . رجوع به فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9 شود.
اوجانلغتنامه دهخدااوجان . (اِخ ) دهی است جزء دهستان دشتابی بخش بویین شهرستان قزوین دارای 100 تن سکنه . رجوع به فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1 استان مرکزی شود.
اوجانلغتنامه دهخدااوجان . (اِخ ) دهی است جزو دهستان پایین بخش طالقان شهرستان تهران دارای 291 تن سکنه . رجوع به فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1 استان مرکزی شود.
آویزانلغتنامه دهخداآویزان . (نف ، ق ) در حال آویختگی . || آویخته . معلق . آونگ . آون . دروا. آونگان . دلنگان .- آویزان کردن ؛ آویختن . تعلیق . || جنگ و گریز کنان . گریز و آویز کنان : غوریان دررمیدند و هزیمت شدند وآویزان میرفتند تا ده . (ت
آویزانفرهنگ فارسی عمید۱. آویخته؛ معلق.۲. (قید) در حال آویختگی.۳. طفیلی؛ مزاحم.۴. [عامیانه] غمگین.۵. در حال دعوا؛ گلاویز.
آویزانلغتنامه دهخداآویزان . (نف ، ق ) در حال آویختگی . || آویخته . معلق . آونگ . آون . دروا. آونگان . دلنگان .- آویزان کردن ؛ آویختن . تعلیق . || جنگ و گریز کنان . گریز و آویز کنان : غوریان دررمیدند و هزیمت شدند وآویزان میرفتند تا ده . (ت
آویزانفرهنگ فارسی عمید۱. آویخته؛ معلق.۲. (قید) در حال آویختگی.۳. طفیلی؛ مزاحم.۴. [عامیانه] غمگین.۵. در حال دعوا؛ گلاویز.