آونگانلغتنامه دهخداآونگان . [ وَ ] (ص مرکب ) در تداول عوام ، آونگ . دروا. معلق . آویخته . و فصیح آن آویزان باشد. بیت ذیل را در فرهنگها برای کلمه مثال می آورند : رفته با بازوش از ت
اونگانلغتنامه دهخدااونگان . [ اُ ] (اِ) باصطلاح دواسازی هر ماده ٔ دسم و سفت و غلیظی که بروی جزء معلول تمریخ کنند مانند اونگان خاکستری . (ناظم الاطباء).
تحولدیکشنری عربی به فارسیاونگان شدن يا کردن , تاب خوردن , چرخيدن , تاب , نوسان , اهتزاز , اونگ , نوعي رقص واهنگ ان
اهدللغتنامه دهخدااهدل .[ اَ دَ ] (ع ص ) شتر آونگان لفج (لب گنده و سطبر و کلفت ). (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء): مشفر اهدل ؛ لفج آونگان . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). بزرگ لب .
هدللغتنامه دهخداهدل . [ هََ دَ ] (ع مص ) آونگان گردیدن لفج شتر. (منتهی الارب ). آونگان گردیدن مشفر. (اقرب الموارد). || آونگان لب گردیدن شتر. (منتهی الارب ). قرحه ناک گردیدن شتر
قرامةلغتنامه دهخداقرامة. [ ق ُ م َ ] (ع اِ) پوست پاره ٔ بریده ٔ آونگان گذاشته از بینی شتر. || نان سوخته ای که در تنور بماند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || عیب . ||